22/ دى/90
صبح سالم بیدار شدیم دیگه پس لرزه هم نداشتیم...شما هم کله سحر لباس پوشیدی و رفتی تو مرغدونی سراغ پیکی نیز... این هم نرگس های خونه پدرجون که خودش عاشقشه: مادرجون بدش میاد که هاپو رو بیارن تو حیاط واسه همین گذاشتنش تو این خرابه طفلکی رو: اسمش funny هستش که عمو محمد بابای مهرناز روش گذاشت...کلی با دیدنش عشق میکردی.. بعدش هم رفتین سراغ کبوتر که سحر در پی انتخاب اسمی براش بود که تا شب ناپدید و ظاهرا خوراک گربه همسایه شد و چه کرد سحر و چه اشکها که نریخت.. و قرار شد دادگاه که باز شد بره از آقای براری همسایه که تو خونشون گربه هست شکایت کنه ...نامه اش رو که نوشته بود..پدرجون هم گفت بیا&n...