12/ دی/90
صبح که تو خونه بهت شیر دادم نخوردی..خیلی ترسیدم گفتم نکنه مریض بشی و زبونم لال ازین ویروس.. وااای نه.....آمورمت مهد و شیرتو همونجا دادم بهت. خدا رو شکر خوردی.. این یکی از دیوارهای کلاسته که نقاشی جالبی روش کشیده: خیلی ناز خواب بودی... ملوسکم... این هم کاردستی فصل زمستون که به شیشه اتاقتون زدند.. این هم کتابهای داستان... این هم قفسه کتابها و اسباب بازیها.. امیدوارم امروز بهت خوش بگذره.. بعد از ظهر که اومدم دنبالت کمی دیر شد. با این حال رفتیم نونوایی دانشگاه تا لواش برای سمبوسه امشب بخریم.. دیگه سرویسها حرکت کردن و ما هم لابلاشون رفتیم و خدا رو شکر زود رسیدیم... تو...