محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

دوستان کمک

چیکار کنم که لازانیام تو توستر خشک نشه. شنیدم که سس خاصی داره. همونایی که تو گراتن مرغ میریزن؟ دستورش یادم نیس دوستان کمک کنید امشب مهمون دارم..
6 آبان 1392

یه مطلب خواندنی

ختر کوچکی هر روز پیاده به مدرسه می‌رفت و بر می‌گشت… دختر کوچکی هر روز پیاده به مدرسه می‌رفت و بر می‌گشت. با اینکه آن روز صبح هوا زیاد خوب نبود و آسمان نیز ابری بود، دختر بچه طبق معمولِ همیشه، پیاده بسوی مدرسه راه افتاد. بعد از ظهر که شد، ‌هوا رو به وخامت گذاشت و طوفان و رعد و برق شدیدی درگرفت. مادر کودک که نگران شده بود مبادا دخترش در راه بازگشت از طوفان بترسد یا اینکه رعد و برق بلایی بر سر او بیاورد، تصمیم گرفت که با اتومبیل بدنبال دخترش برود. با شنیدن صدای رعد و دیدن برقی که آسمان را مانند خنجری درید، با عجله سوار ماشینش شده و به طرف مدرسه دخترش حرکت کرد.اواسط راه، ناگهان چشمش به دخترش افت...
22 تير 1392

لیست مهمونهای خانم مازندرانی برای دعوت به عروسی

لیست مهمونهای خانم مازندرانی برای دعوت به عروسی: مه جان مار (مادر عزیزتر از جانم) مه قشنگه خواخر (خواهر قشنگم) مه هنرمند زنداش ( زنداداش هنرمندم) مه مظلومه عمو زن ( زن عموی مظلومم) ... مه زحمت کش دایی زن (زندایی زحمت کشم) مه ماتیکه خاله دترون ( دخترخاله هام که عین تیکه ماه هستن) مه بچابچا عروس عمه (دقیق نمیدونم به عروس عمه هاش چی نسبت داد) مه تخت پشت بشس شیمار (مادرشوهرم که مردشورشو ببرن!!) مه ج ن... شی خ... (خواهر شوهر ج ن...) من عذرخواهی میکنم. خودمون هم زنداداشیم و هم خواهر شوهر.. ترجمه روان فارسی به درخواست دوستان اضافه گردید. اما با لهجه شمالی یه چیز دیگست... ...
11 ارديبهشت 1392

در فراغ مرغ

مرغ مرغ آهنگ جدایی ساز کرد ناگهان از سفره ام پرواز کرد از فراقش قلب بشقابم شکست قاشق و چنگال من در غم نشست k دید او فیش حقوقم را مگر؟ کاین چنین از پیش من بگرفت پر مرغکم رفتی تو از پیشم چرا کردی از پیش خودت کیشم چرا من به تو خیلی ارادت داشتم حشر و نشری با کبابت داشتم خاطراتت مانده در کنج اجاق سوخت قلب دیگ تفلون از فراق ران و بال و سینه ات یادش بخیر قلب چون آیینه ات یادش بخیر با سس قرمز چه زیبا می شدی خوب و دلچسب و دلارا می شدی ای فدای ژامبون رنگین تو سوپ های داغ و آن ته چین تو ناز کم کن پیش ماها هم بیا لطف کن ،یک شام، اینجا هم بیا دستمان از گوشت دور است ای نگار پس تو دیگر اشکمان را در نیار زندگی بی تو جهنم می شود ...
3 مرداد 1391