23/ اسفند/ 90 - چهارشنبه سوری..
صبحت بخیر!!! امروز چهارشنبه سوریه و من ناراحتم که شمال نیستیم. علیرضا هم اس ام اس زد که حتما بریم اما مگه میشه..ایشاله رفتیم ، مثل هر سال چهارشنبه سوری سوری برگزار میکنیم.. تازه مادرجون هم آش ترش میپزه چقدر دلم میخواد.. صبح کاملا بیدار بودی. ظاهرا دیشب خوب خوابیدی خدا رو شکر.. من هم کار بانکی داشتم و با شما رفتم. تو ماشین نشسته بودی و از پشت شیشه منو دم عابر بانک میدیدی اما کلی گریه کردی و دخمل خوبی نبودی.. این هم از سفره هفت سین مهد: ( دیگه عکسش دزدی نیست بخدا . خودم گرفتم) ما هم کمی دیر رسیدیم و دوستات داشتند نرمش میکردن. دوییدی طرفشون..تو رو خدا نگاشون کن. من هم که دوربین همرام نبود و موبایلم لرزه گیر نداره...