محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

9/ دی/90

1390/10/12 8:22
نویسنده : مامان مریم
487 بازدید
اشتراک گذاری

صبح تا بیدار بشم 9 بود و ده از خونه زدیم بیرون...اولش حمام فین و بعدش هم خانه های تاریخی و نهار و بعدش شهر زیرزمینی نوش آبادو دیدیم

عمو علی- شهریار و بابا و مامانش- و این سمت هم باباعلی و مامانی و خاله کوثر ( که از شهرش تو عکس دور افتاده طفلک) و محیا

همه مون

سرما و آب بازی

و چندتا عکس با بابایی:

اینجا محل شهادت امیرکبیره:

واین هم چند نما از خانه های تاریخی( عباسیان - بروجردی و...):

و این هم آقای چینگ چانگ با خانوادش ( بگمونم همه زنش بودننیشخند).

و بابایی در حال نظاره که اونا از شما خوششون اومد و اومدن طرفمون!!!! بعد من و بابایی باهاشون انگلیش در کردیم و باهاشون دوست شدیم و ما رو به شانگهای دعوت کردن. یاد کاخ سعد آباد افتادم که کلی ژاپنی اونجا نسبت بشما عشق در میکردن:

خانم چانگ !!! عینکتو بردار تا چشای کوچیکت معلوم بشهنیشخند

با با علی طبق معمول برات کتاب و cd خرید:

و محیا دیگه خسته شده:

و خوابیدی:

آوردیمت تو ماشین تا راحت باشی:

تو رستوران هم که خواب بودی و آخراش بیدارت کردیم:

شهریار هم که اونقدر بامزه بود ازش فیلم گرفتم و میذارم...

بعد نهار هم شهر زیرزمینی رفتیم:

 

بعد اونجا برگشتیم تهران و من هم نصفه جاده رو تو رانندگی به بابایی کم کردم..چون همه خیلی خسته بودیم و عمو امیر به بابایی میگفت علی خوشبحالت تو همه چی دو موتوره هستینیشخند

کمی هم تو راه خوش گذروندیم!!! و هر چه خاله ندا اصرار کرد خونشون نرفتیم..8 خونه بودیم و به کارام رسیدم تا فردا بریم سرکارر....

امیوارم به دخملم خوش گذشته باشه..هرچند بزرگتر که شد دوباره میبریمش تا با همه چی آشنا بشه..

به ادامه مطلب بروید!!!

 

شهر زیرزمینی...وااای چه ترسناک بود یاد شب اول قبرم افتادم بخدا.

اینا رو هم مذارم که در آینده بدردت بخوره:

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

مامان ریحانا
10 دی 90 11:49
سلام
همیشه به گردش و تفریح
خوش گذشت خانمی؟
خصوصی داری


مرسی گلم
عمه نرگس
10 دی 90 14:24
رسیدن به خیر.
کار خوبی کردین الان فصل خوبی برای این جور جاهاست ما که رفته بودیم مردیم از گرما.


مرسی ایشاله شما برید دوباره..آره خوب بود..خییلی سرد نبود
نرگس
10 دی 90 20:07
اولین باری بود وبلاگتو می خوندم .جالب بود.مهدی اهل نوش اباده.ادامه فامیلیشم همینه.خاطرات سفرهای کاشونمون زنده شد.
آهنگی که رو وبلاگه خیلی غمگینه ولی قشنگه.


ممنون مرسی نرگس جان
مادر آیاتای
11 دی 90 20:56
سلام مریم جون.برات کلی زیاد مطلب نظر دادم آخر سر نفرستاد.شایدم فرستاده میخواستم از عصبانیت موهامو بکشم.. وبلاگ محیا رو مرتب میبینم.فرصت نشده بود نظر بدم.دلم براتون خیلی تنگ شده مخصوصا محیا. ازطرف من خیلی ببوسش.دوستون دارم. وبلاگ آیاتای بروزه سر بزن.


میفهمم چه حسی داری..مرسی گلم من هم برای هردوتون دلم یه ذره شده...اومدی تهران تو رو خدا بیا خونمون...عین نامردها فقط نرو دیدن ویدا