9/ دی/90
صبح تا بیدار بشم 9 بود و ده از خونه زدیم بیرون...اولش حمام فین و بعدش هم خانه های تاریخی و نهار و بعدش شهر زیرزمینی نوش آبادو دیدیم
عمو علی- شهریار و بابا و مامانش- و این سمت هم باباعلی و مامانی و خاله کوثر ( که از شهرش تو عکس دور افتاده طفلک) و محیا
و چندتا عکس با بابایی:
اینجا محل شهادت امیرکبیره:
واین هم چند نما از خانه های تاریخی( عباسیان - بروجردی و...):
و این هم آقای چینگ چانگ با خانوادش ( بگمونم همه زنش بودن).
و بابایی در حال نظاره که اونا از شما خوششون اومد و اومدن طرفمون!!!! بعد من و بابایی باهاشون انگلیش در کردیم و باهاشون دوست شدیم و ما رو به شانگهای دعوت کردن. یاد کاخ سعد آباد افتادم که کلی ژاپنی اونجا نسبت بشما عشق در میکردن:
خانم چانگ !!! عینکتو بردار تا چشای کوچیکت معلوم بشه
با با علی طبق معمول برات کتاب و cd خرید:
و محیا دیگه خسته شده:
و خوابیدی:
آوردیمت تو ماشین تا راحت باشی:
تو رستوران هم که خواب بودی و آخراش بیدارت کردیم:
شهریار هم که اونقدر بامزه بود ازش فیلم گرفتم و میذارم...
بعد نهار هم شهر زیرزمینی رفتیم:
بعد اونجا برگشتیم تهران و من هم نصفه جاده رو تو رانندگی به بابایی کم کردم..چون همه خیلی خسته بودیم و عمو امیر به بابایی میگفت علی خوشبحالت تو همه چی دو موتوره هستی
کمی هم تو راه خوش گذروندیم!!! و هر چه خاله ندا اصرار کرد خونشون نرفتیم..8 خونه بودیم و به کارام رسیدم تا فردا بریم سرکارر....
امیوارم به دخملم خوش گذشته باشه..هرچند بزرگتر که شد دوباره میبریمش تا با همه چی آشنا بشه..
به ادامه مطلب بروید!!!
شهر زیرزمینی...وااای چه ترسناک بود یاد شب اول قبرم افتادم بخدا.
اینا رو هم مذارم که در آینده بدردت بخوره: