محیا بعد از جشن تولد
همونطور که گفتم تا مهمونها رفتن ازم تشکر کردی و این خستگی رو که وجود نداشت کامل از تنم بیرون کرد.. جالب اینکه بعد رفتن مهمونا خونه رو که جارو کشیدم حتی یه سر سوزن نه ریخت و پاشی، شکلاتی و نه مویی پیدا کردم و اینو گفتم تا بگم چه مهمونای با پرستیژ و مرتبی داشتم من. کی باورش میشه با 4 تا بچه خونه مثل قبلش باشه.. شما با اسباب بازی ها مشغول شدی و من ظرفا رو شستم و جابجا کردم. کیک و فشفشه و شکلات و .. برای عمه اینا جدا کرده بودم تا شب بیان و یه جشن کوچیک با طاها بگیریم اما جایی دعوت شدن و نشد. قرار شد فردا ما بریم خونشون که بابایی خسته بود و ما رو نبرد و باز هم قرار شد شمال خونه مامان بزرگ بگیریم.. بعدش هم خاله سمیه بابت دفاع از...