محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

18/ دی/ 90

1390/10/20 9:03
نویسنده : مامان مریم
1,041 بازدید
اشتراک گذاری

صبح بیدارت کردم و دیدم تب داری دوباره..داروهاتو دادم و شیر خوردی و خوابیدی. مادرجون امیدوار بود امروز خوب بشی تا بره...بچه ها درس دارن و دلش اونجاست..نمیدونم چکار کنم..

خدا کنه خوب بشی اگه خدای نکرده نشی باید مرخصی بگیرم ناچارا

اما خدا رو شکر مادرجون که زنگ زدم گفت دیگه اصلا تب نکردی و سر حالی و به اصطلاح کمر مریضیت شکست...

.. پدر جون هم سه بار از صبح 56 پله رو رفته بیرون و برگشته تا لوازم التحریریه مغازه اش رو باز کنه تا برات برچسب ستاره بخره و بالاخره موفق شد و زدی به دستات و کلی ذوق کردی...

شاید مامان بردیا راست میگه باید واکسن آنفلونزا میزدم بهت اینقدر طول نمیکشید..اما خدا رو شکر که الان بهتری و مادرجون اینا تصمیم گرفتن که برن...ناراحت

من هم شاید اگه راهی پیدا نکردم مثل بقیه بیارمت مهد، چون دوره نقاهتش طولانیه و یکی دو روز که نیست... البته بعد اینکه داروهات تموم شد.. با تب و ... خطرناکه.کسی حواسش به بچه ها نیست...

وقتی رسیدم خونه دیدم پدرجون و مادرجون لباسهاشونو پوشیدن و آماده رفتن هستن...نگو اونقدر لوس بودی و اذیتشون کردی که طفلکها بستوه اومده بودند...خواهشهای الکی و اونا هم بله و چشم و به اصطلاح پررو شدی اساسی...قیافشون خنده دار بود..

ظاهرا شبکه های تلویزیونو بهم ریختی و اونا هم بلد نبودند تنظیمش کنند و شما هم کارتون نشد ببینی و بازی دراوردی..مادرجون میگفت از دستت هنار نخوردند. همه برنج و ماست رو ریختی رو زمین و ٥ تا لیوان چای و آب... دیگه طفلک مرد از بس تمیز کرد...با رفتنشون مخالفت نکردم. خسته شدند توخونه...بابایی هم هر چی گفت نموندند..

شما سالم باش هر چی خواستی شیطونی کن...بووووس

این هم صورت دخملم که دیگه باز شده اما هنوز لاغره:

بسه دیگه عکس نگیر مانی

ظاهرا حال و روزت خوش نبود و هنوز از بیماریت کلافه بودی..چون دخترم ماهه. نباید اینکارها رو بکنه..

بعد رفتنشون بیا و ببین...خونه رو رو سرت گذاشتی...خوب شدی تا اینکه بابایی اومد با ذوق رفتی دم در و گفتی پدر جون پدرجون اما وقتی بابایی رو دیدی زدی زیر گریه...اونهم ناراحت شد و گفت یعنی تا این حد؟؟؟؟نیشخند( حسادت از خودش در وکرد)

رفتی تو دستشویی و نمیذاشتی بشورمت میگفتی مادرجون منو بشوره...حالا من مادرجون از کجا پیدا کنم..

ساعت ده شب رسیدند...ظاهرا از گرسنگی تو راه حالشون بد میشه و خوب نبود حالشون...غذا بین راهی هم که نمیخورن...ببین از دست تو دخمل بلا که نذاشتی نهارشونو بخورن...

دیگه شامی که مادرجون برامون گذاشت رو خوردیم و خوابیدیم.. نیمه های شب هم که کلی بهونه گیری و آب رو ریختی رو من و خودت و پاشو لباس عوض کن...از دست تو...بوووس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (12)

مائده
18 دی 90 9:11
امیدوارم زود خوب بشه
مامان هستی
18 دی 90 9:19
منم خیلی نگرانم که هستی نگیره هر روز با سلام و صلوات میبرم تحویلش میدم و با سلام و صلوات تحویلش میگیرم
امیدوارم محیا گلی هم بهتر بشه و زودتر روی ماهشو ببینیم .
دیروز به هستی میگم هستی، محیا نیومده بود
میگه :نه سَما خورده بود رفت پیش آقا دُتُر


آخی نازی..هستی خیلی با محبته
مامان ریحانه
18 دی 90 9:28
سلام مامانی فدای دلت بشم که رو برف برای دخترت نوشتی ان شااله امروز که برفا اب می شه حال محیاهم خوب می شه به خدا من هم یک ماه درگیر مریضی ریحانه بودم تو یک ماه 3 بار بردم دکتر


آخیییییییییی. الان که خوبه ایشاله
مامان امیرناز
18 دی 90 9:50
سلام عزیزم خیلی نارحت شدم در مورد انار ایشالا زود خوب شه محیا جون چطوره؟ خدا حفظ کنه مامان و باباتو ایشالا سایه شون همیشه رو سرت باشه


مرسی عزیزم
مامان بردیا
18 دی 90 11:01
سلام مامامن محیا جونی ایشالا محیا زودتر خوب میشه نگران نباش. راستی برای محیا واکسن آنفولانزا زده بودی؟


نه نزده بودم...باید میزدم نه
دخترم عشق من
18 دی 90 11:02
سلام عزیز دلم وقتی دیدم روی برفا احساس قشنگت رو نوشتی کاملا درکت کردم ایشالله زود زود خوب میشه . حتما سرما خورده باید دورش رو طی کنه .


سلام ممنونم آره الان الحمدالله بهتره
مامان هستی
18 دی 90 11:47
اخه مگه الان واکسن انفولانزا رو میزنند باید پاییز اقدام می کردیم
مامان بردیا
18 دی 90 13:21
آره. امسال که گذشت ولی از سال دیگه تو مهرماه حتما براش بزن دیگه بدجور مریض نمیشه.
مامان پارسا
19 دی 90 9:11
سلام
محیا جون چطوره؟ خدا مامان و باباتو برات نگه داره و ایشالا سایه شون همیشه رو سرتون باشه.


مرسی عزیز دلم
مائده
19 دی 90 10:13
خب خدا رو شکر
مائده
20 دی 90 8:49
وای مریم این عکس دوم خیلی خوشگل شده آدم دلش می خواد گازش بگیره


مرسی عزیزم
مامان رویا
14 تیر 93 10:22
خانوم مریم خانوم دوباره مامان شده تو که همه مطالبت رو قفل کردی دیگه نه میشه دید و نه میشه نظر گذاشت راحله هستم باشگاه والیبال دوست داشتی برو وبلاگ پسر من بازم اگه دوست داشتی ما رو هم لینک کن و باز هم اگه دوست داشتی رمزت رو بده تا مطالبت رو ببینیم این هم برای دختری و بعد هم نی نی در راه
مامان مریم
پاسخ
آخیش. راحله جون.. چشم حتما...