محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

7/ دی/ 90

1390/10/12 8:49
نویسنده : مامان مریم
712 بازدید
اشتراک گذاری

صبح زمستانی - بهاری دخمل گلم و دوستام بخیر!!!!

خدا رو شکر پس از بارندگی و برف هوا بهتر شد..و  سرفه های شما هم کمتر...خدا رو شکر سرما خوردگی نبوده.. دخترم قویه و به این راحتیها که نباید سرما بخوره...

این هم یه عکس از هوای پاک تهراننیشخند

به به چه هواییییی

به محض رسیدن تو مهد دیدم خاله رویا داره برای مامان صدف از شاهکاریهاش تعریف میکنه..مامانه هم با چه ذوقی میخندید و گوش میداد..نیشخند آخه یه مهد و یه صدف کچل و قلدر!!!!جیگرشو!!!!

همه بچه ها تو کلاس بیدار بودن اما شما خوابیده بودی تا وقتی بیام...بعد پرنیا خابالو هم اضافه شد.. پویا هم بلبل زبونی میکرد و به آرمان میگفت آرمان گریه نکن ببین پای مامانت درد میکنه..نیشخند

لباساشو درآوردم و رفت سراغ بازیش... به خاله بهاره گفتم عصری لباساتو چه جور بپوشه تا بریم مهمونی...

روز خوبی داشته باشی گلم...

اومدیم دنبالت و با هم رفتیم.. و وای چقدر تو محیط کار ، کار غیر روتینی بخوای بکنی ضایعست... هرکی میبینتت از خودش نظر در میکنه و آدم رو به غلط کردن میندازه. بخدا به خودم شک کردم که نکنه دارم میرم دزدی.....بگذریم با دوتا از همکارها رفتیم...

دوستم سمانه هم تا یه جاهایی با ما اومد..4رسیدیم و نی نی خوشگلشو دیدیم 

این هم محمد مهدی توچولو:

محیا در بچه داری:

این هم کادویی که برای خ گودرزی خریدیم...لابد وقتی داری میخونی عتیقه شده..همکارهای گرامی هر کی نی نی بعدی رو بیاره براش ازین چیزهای خوشگل میخرم...

 5 برگشتیم تا به ترافیک همت نخوریم..و چقدرنخوردیمنیشخندساعت 7 رسیدیم خونه و مستقیم رفتم رولان و برات یه دست لباس گرفتم . این رنگ رو نداشتی اما بعدا احساس کردم پسرونست. از طرفی خاله جون عسل هم دو دست بلوز و شلوار و دوتا شلوار تک برات دوخته...بعدا عکسشو میذارم...

برگشتیم و سریع شامی درست کردم و بابایی اومد..

... یهو گفت که دوستش محمد حتما اصرار میکنه بریم کاشان خونشون چون اونا روزهای آخریه که اوجا ساکنن...خاله ندا که زنگ زد بهش قضیه رو گفتم اونم هوس کردن که با ما بیان.

سریع ساکمونو بستم تا فردا عازم بشیم...

این هم مراحل مختلف نماز با بابایی که هرکدومش منحصر بفرده:

قربونت برم من!!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (5)

مامان محمدرضا
7 دی 90 7:33
سلام مامان مریم جون من به شما رای دادم منتظرتون هستم به ما یه سر بزنید اگه از طرحمون خوشتون اومد به ما رای بدین کدشماره117
مامان صدف
7 دی 90 8:52
باور کن ذوق نمیکنم.
خودم باهاش خیلی صحبت میکنم که نباید نینیها رو بزنه و نباید موهاشونو بکشه.
ولی با این حال خندم میگیره آخه خاله رویا خیلی بامزه تعریف میکنه


آره باور کن من اصلا نشنیدم چی میگفت اما بقول تو خیلی با ذوق تعریف میکنه...
خاله هدي ياسمين زهرا
7 دی 90 10:07
مي بينم كه دوباره تهرون برف اومده هرچي امكاناته براي تهرونياس يه چند وقتيه شيراز يه بارون درست و حسابي هم نيومده. يه ذره كه ابر مياد تو آسمون همه ملت ميريزن تو خيابون به اميد اينكه بارون بياد و نفس بكشن. يكي دوبارم بارون اومد اما كم بود. نفسمون گرفت به خدا. آلودگي هم داره خفه مون ميكنه حالا اينا چه ربطي به شما داره من نميدونم! خلاصه اينكه مزاحم شدم بگم ممنونم به خاطر تبريك تولدم. انشااله همه مون صد و بيست ساله شيم. البته اگه دنيا 21 دسامبر 2012 تموم نشه يعني كمتر از يك سال ديگه البته اينو غربيا ميگن ما كه اميدمون به ظهور امام زمانه انشااله.
ببخشيد خيلي حرفيدم


قابل نداشت خاله
مامان حنا
7 دی 90 17:38
سلام خانومی
ماشالله محیا جون چه ناز شده حسابی هم معلومه سردشه عزیزم
از اینجا سردی هوا رو احساس می کنم
مامان محیا جون پیش ما هم بیا مارو فراموش کردی منتظرم ها


چشم حتما خانمی
نگین مامان رادین
8 دی 90 2:29
سلام خانوم خوشگله مهمونی خوش گذشت.


آره عزیزم جاتون خالی