7/ دی/ 90
صبح زمستانی - بهاری دخمل گلم و دوستام بخیر!!!!
خدا رو شکر پس از بارندگی و برف هوا بهتر شد..و سرفه های شما هم کمتر...خدا رو شکر سرما خوردگی نبوده.. دخترم قویه و به این راحتیها که نباید سرما بخوره...
این هم یه عکس از هوای پاک تهران
به محض رسیدن تو مهد دیدم خاله رویا داره برای مامان صدف از شاهکاریهاش تعریف میکنه..مامانه هم با چه ذوقی میخندید و گوش میداد.. آخه یه مهد و یه صدف کچل و قلدر!!!!جیگرشو!!!!
همه بچه ها تو کلاس بیدار بودن اما شما خوابیده بودی تا وقتی بیام...بعد پرنیا خابالو هم اضافه شد.. پویا هم بلبل زبونی میکرد و به آرمان میگفت آرمان گریه نکن ببین پای مامانت درد میکنه..
لباساشو درآوردم و رفت سراغ بازیش... به خاله بهاره گفتم عصری لباساتو چه جور بپوشه تا بریم مهمونی...
روز خوبی داشته باشی گلم...
اومدیم دنبالت و با هم رفتیم.. و وای چقدر تو محیط کار ، کار غیر روتینی بخوای بکنی ضایعست... هرکی میبینتت از خودش نظر در میکنه و آدم رو به غلط کردن میندازه. بخدا به خودم شک کردم که نکنه دارم میرم دزدی.....بگذریم با دوتا از همکارها رفتیم...
دوستم سمانه هم تا یه جاهایی با ما اومد..4رسیدیم و نی نی خوشگلشو دیدیم
این هم محمد مهدی توچولو:
محیا در بچه داری:
این هم کادویی که برای خ گودرزی خریدیم...لابد وقتی داری میخونی عتیقه شده..همکارهای گرامی هر کی نی نی بعدی رو بیاره براش ازین چیزهای خوشگل میخرم...
5 برگشتیم تا به ترافیک همت نخوریم..و چقدرنخوردیمساعت 7 رسیدیم خونه و مستقیم رفتم رولان و برات یه دست لباس گرفتم . این رنگ رو نداشتی اما بعدا احساس کردم پسرونست. از طرفی خاله جون عسل هم دو دست بلوز و شلوار و دوتا شلوار تک برات دوخته...بعدا عکسشو میذارم...
برگشتیم و سریع شامی درست کردم و بابایی اومد..
... یهو گفت که دوستش محمد حتما اصرار میکنه بریم کاشان خونشون چون اونا روزهای آخریه که اوجا ساکنن...خاله ندا که زنگ زد بهش قضیه رو گفتم اونم هوس کردن که با ما بیان.
سریع ساکمونو بستم تا فردا عازم بشیم...
این هم مراحل مختلف نماز با بابایی که هرکدومش منحصر بفرده:
قربونت برم من!!!