11/ بهمن / 90
صبح بخیر صبح زودتر راه افتادیم اول پمپ بنزین و بعد مهد و من هم اومدم زیارت عاشورا و برگشتنی دیدم برف میاد. لباس خیلی گرم برات نپوشیدم..و شاید بعد ازظهر با اون یکی محیا بریم پونک.. برف شدیدی میباره ظاهرا رفتنمون کنسله .. من هم حالم خیلی خوب نیست..پس بهتره بریم خونه و برای شام یه سوپ داغ و قیمه درست کنم.. دوستای خوبم همکار بابای محیا که خیلی جوونه و دوتا نی نی ناز داره مشکل خونی پیدا کرده و دکترها نا امید شدند و بابایی خیلی ناراحته... تو رو خدا براش دعا کنین.. اللهم اشفع کل مریض وقتی اومدم دنبالت برف شدید شده بود و شما هم خیلی ذوق کردی و رفتی وایستادی تو برف ها تا خیس بشی..از لبخند رضایتت معلومه که تو چه حال...