14/ اسفند/ 90
صبح نازت بخیر گلم.. دیشب پوشکت نکردم و خوب خوابیدی..آخه اصلا شبها خیس نمیشی و این برای مراحل بعدی خوبه..این روزها هم خیلی پات زخم شده و مجبورم باز نگهت دارم.. وارد غم عظیم پوشک نمیشم که دلم خونه.. آخه چرا اینقدر علاقه ات به پوشک روز بروز بیشتر میشه.. شما که نزدیک مدرک دکتری بگیری...بخدا روم نمیشه بکسی بگم که هنوز میبندمت..بگذریم. ماشین خ نظری تو تعمیرگاست و صبح با ما اومد. شما هم تا دیدیش گفتی مانی خاله تصادف کرده ..مگه حالا حالاها یادت میره.. این روزها پویا هم مریضه و نمیاد مهد و شما میگی بابایی پویا تصادف کرده ماشین نداره بیاد مهد ..اما تصادف باباش 5-6 ماه پیش بود. . بعد تو راه خوابیدی.. یهو نزدیک دانشگاه خواب دیدی که یک...