8/ اسفند/90
صبحت بخیر
دیشب خدارو شکر خوب خوابیدی و صبح حالت خوب بود و با دیدن عمو شهرام که از بچه ها استقبال میکرد خوشحالتر هم شدی..
پرنیا از بین اونهمه بچه ( همه بچه های کلاس بالایی وپایینی تو کلاس شما بودند) اومد استقبالتو گفت محیابیا باهم توپ بازی کنیم..من قربون جفتتون برم چقدر خوردنی بودین. من اصلا رفتارتو تو مهد میبینم حض میکنم..
دیروز مامان هستی از مرکز تراشه های الماس بهم خبر داد که چند وقت دیگه میان از خواندن شما برای تبلیغاتشون فیلم برذاری کنن. شما هم به من عالی جواب میدی و من میترسم اونجا خجالت بکشی واسه همین کارتکسها رو دادم به خاله بهاره تا دور از بچه های دیگه کمی ازت امتحان بگیره تا ترست بریزه.. آخه گفتن بچه ها عاشق یادگیری و دشمن امتحان هستن..
ظاهرا امروز با بودن عمو شهرام قراره بیشتر خوش بگذره..
امیررضا هم که کماکان تو اتاق شماست ( که این غیر قانونیه که تو کلاس مادرش باشه و همچنان یکه بزن) امیدوارم مادر بردیا مشکل رو حل کرده باشه..
تو راه تعریف میکردی که امیررضا همه رو زد و قراره بندازنش تو کلاس کوچولوها..از تعریفت خنده ام میگرفت..
دم خونه وسایل رو تو ماشین مرتب کردیم و با کالسکه رفتیم 7 حوض گردی. خیلی خوابم میومد و خسته بودم اما شاید آخر هفته بریم شمال گفتم خریدایی که سفارش دادند رو کرده باشم..
رفتیم فقط یه کاپشن کتی خوشگل برای بابای مهرناز خریدیم توپ، خیلی خوشگله!!! فکر کنم امسال خوشتیپ ترین مرد خونه بشه...مرجان میگه آخه بابای خودمه دیگه..جدا از شوخی اونقدر عمو محمد ( شوهرخاله ات) خوش اخلاقه که کلا تو این جمعها میدرخشه.. تا حالا فقط همین یدونه رو داری و اون هم فقط یه دونه شما رو..
شب مرجان اس ام داد که بابام میگه رنگ و جنس و اندازش اصلا مهم نیست فقط بگو جیباش به اندازه کافی بزرگ هست که تو عیددیدنی ها آجیل جا سازی کنم؟؟؟ و این کار هر سالشه..
خلاصه کلی لج کردی واومدم خونه.. تو خونه سرگرم کارات شدی و من هم غذامو گذاشتم
امروز کلمه ابرو هم اضافه شد.خاله بهاره هم ازت تو مهد پرسید و گفت جز مکثی روی کلمه پیشانی بقیه رو خیلی خوب جواب دادی..
نیم ساعتی چرت زدم و شما هم مشغول دیدن برنامه ات..بابایی کمی دیر اومد و ما هم زودی خوابیدیم..