محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

12/ اسفند/90

1390/12/14 13:16
نویسنده : مامان مریم
339 بازدید
اشتراک گذاری

صبح جمعه سعی کردم دیروز رو فراموش کنم. تمام دردهای جسمی و روحیشو.. یه صبحونه توپ و ازون فرنیهای معجونی درست کردم و بعدش ماهی شکم پر یه درسته کامل که سه تایی تهشو دربیاریم.. چقدر هم خوب شد اما حس عکس گرفتن نداشتم..

وسط نهار چنان سرم دوباره تیر کشید که بزور نهارمونو تموم کردیم و رفتیم درمانگاه  فوق تخصصی انصاری.. یه عکس از سرم گرفتنو و دکتر داخلی تشخیص داد که سینوس شدید فکی گرفتم و آنفلونزای هفته پیش درمان نشد و تبدیل به سینوزیتی شده که اصلا تا حالا سابقه نداشتم... یاد سردردها و جملات لحظه های آخر خاله جون زهره افتادم..اما حتی رمق وصیت کردن هم به باباعلی نداشتم..به تو فکر میکردم اما تو اون لحظه با خودم گفتم باباعلی و مادرجون و خاله جونها نمیذارن بهت سخت بگذره..به بیشتر ازین نمیتونستم فکر کنم..

خلاصه با کلی چرک خشکن و مسکن برگشتیم خونه!!!  تو راه هم رای دادیم و چیزهای جالبی از کارهای مردم جلوی دوربین تلویزیون از ستاد رای 7حوض (میدون نبوت) دیدیم و برگشتیم خونه..

عصری کمی بهتر شدم و رفتم سراغ  کارهای فردا.. علیرغم اینکه چند روز مرخصی استراحت داشتم بازم برای فردا تصمیم نداشتم نرم.. ای وای من کی قدر میدونه آخه کی...

شب هم  شهریار اینا ( یار و غمخوار یکی یدونه ما) اومدند یه سری زدند تا حال و هوات عوض بشه و کلی دامن پوشیدی و براشون رقصیدی و عشوَه ریختی.. بگمونم خاله ندا هوس دختر کرد اینو از لبخندهای ژکوندش فهمیدم.. اما شهریار همش یکی یدونست..من میدونم...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (5)

محیا یعنی تمام زندگی
13 اسفند 90 14:43
چقدر لوس تشریف داری شما سرما خوردن که گریه کردن نداره اینا همش گریه های غریبیه یاد گرفته ام اگر کسی یادم نکرد یادش کنم شاید او از من هم تنهاتر باشد
قربانعلی
13 اسفند 90 14:46
راستی کمک لازم داشتی هستیم ها آشی سوپی شلغمی در خدمت هستیم غصه نخور
عمه نرگس
13 اسفند 90 16:07
مانی این قربانعلی کیه ؟؟ حس فضولیم گل کرده بدجور ..


مامان محیا عظیمیه عزیزم
مامان صدف
14 اسفند 90 12:59
احتمالا" مامان شهریار قرو قمیشای دخترتو دید هوس عروس کرده نه هوس دختر
مامان کوروش
14 اسفند 90 14:09
سلام محیا جونی
مامان من هر روز اولین کاری که در حین شیر دادن به من می کنه باز کردن وبلاگ تواه خوشگل خانوم.
ولی چون یه دستش به منه نمی تونه نظر بذاره هر چند کلا تو نظر گذاشتن تنبلم هست.
خیلی قدر مامانتو بدون کمتر مادری اینقدر با ارادست که هر روز بیاد و بنویسه و عکس بذاره و...
خلاصه حاج خانوم محیا جیششتو بگی ام بد نیستا!!!
تفاوت سنی دو سال بزرگ تر برای من مسئله ای نیست ولی از این یکی نمی شه گذشت


میگه خاله. کم کم !! مرسی که به ما سرمیزنی...بوووووووس برای آقا کوروشی