محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

5/ اسفند/90

1390/12/6 9:02
نویسنده : مامان مریم
762 بازدید
اشتراک گذاری

صبح که بیدار شدم گفتم این مطالبو کامل کنم. وسطاش بیدار شدی و من هم رفتم سراغ آشپزخونه.. شیرتو درست کردم و برای صبحونه هم فرنی با شیره خرما و روغن کنجد.. خیلی خوشمزه شد.

شما هم تو جمع کردن جامون کمکم کردی:

امروز تو خون کار کمتری داشتم . نهار عدس پلویی که خودم دوست دارمو گذاشتم و بابایی هم رفت کمی برای خونه خرید کرد.. 

شما هم این روزها شدیدا محبتت نسبت بمن اوج گرفتو علیرغم اینکه ازین قضیه خیلی خوشحالم اما خسته میشم..اونقدر موهامو شونه کردی که سر درد گرفتم آخرش هم گیر دادی به این آقا گاوه بدبخت و به موهاش کلیس زدی.. تازه میگفتی مانی چرا آقا گاوه مو نداره؟؟؟

 

بعدش هم خوابیدیم و بیدار که شدیم گفتم بریم بیرون روحیت عوض بشه اما هر کاری کردم بابایی  حاضر نشد با ما بیاد 7 حوض گردی..

من هم دلم نیومد شما رو خدا بذارم و با هم رفتیم یه دور جانانه زدیم و چون دخمل خوبی بودی کلی خرید ریز کردم. من جمله کلاه ناز و دمپایی روفرشی برای عید شما که تابستون هم میتونی بپوشی..برای خودم هم یکی دودست لباس و برای بابایی هم یه بلوز از هالیدی خریدم..آخه با تخفیفی که گذاشت قیمتاش خوب بود...پ

خیلی نازن..حس میکنم تو عکس خوب نیفتادن..مبارکت باشه گلی خانم..

تو فروشگاهی ( ناب) که هفته پیش خرید کردم فروشنده بشما یه بیسکویت داده بود.. امروز هم تو مغازش لج کردی که بیسکویت میخوام..گفتم برات میخرم گفتی نخر آقاهه بده..تازه یادم اومد که طفلک بچه ام نسبت به این مغازه شرطی شده..موضوع رو به فروشنده گفتم و اون هم خیلی از هوشت خوشش اومد که چطور از بین صدها فروشگاهی که تو 7 حوض و جای دیگه بردمت تشخیص دادی که کجا بیسکویت خوردی..

تو راه واسه خودت داد میزدی سنا، مهرناس، پدر جون ببین دمپایی خریدم و تلفنی گزارش دادی..تو پارکینگ هم لج کردی که خونه نریم و بریم خونه پدرجون..گفتم باید با ماشین باباعلی بریم گفتی نه مانی  با کالسَک بریمقهقهه

با کلی ترفند که اونا میخوان بیان خونمون و بریم اونجا سنا دمپاییتو میپوشه اومدیم خونه..به بابایی گفتیببین برات لباس خوشگل خییدم.. اونم ازت تشکر کرد اما ته دل ازین چیزها ذوق نمیکنه...

قرار بود امسال هیچی نخرم. چون نیاز نداشتم اما یه چمدون پر فقط چیزهایی که برای خودم و شما خریدم شد !!! عیبی نداره تا باشه ازین چیزها..

شاممونو خوردیم و لالا تا صبح فردا که بریم سرکار.. اما سر شب گلوت خشک شد و نشد که بخوابی.. حساسیتت این روزها خیلی شدید شده..هر چند سرمات هفته پیش کاملا برطرف شد.. اما با اسپری تونستم بخوابونمت..خیلی از بابت این قضیه ناراحت بودم گلم..تا صبح بد خوابیدم...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (6)

محیا یعنی تمام زندگی
6 اسفند 90 9:01
فرنیت مبارک دمپایی مبارک تقویم مبارک خلاصه همه چیز مبارک
مامان صدف
6 اسفند 90 9:48
من تا حالا فرنی این مدلی ندیده بودم. باید خوشمزه باشه. راستی کلاه و دمپایی روفرشی محیا گلی هم مبارکش باشه
خاله هدي
6 اسفند 90 9:50
مباركه هميشه به خريد! راستي اون فرنيه بدجور دلمو برده. به نظر خيلي خوشمزه مياد. درضمن تقويم محياجوني هم خيلي عالي شده. دستتون درد نكنه


ممنونم گلم
كاكل زري يا نازپري
6 اسفند 90 18:45
كلي برات حرف دارم دوست جوووووووون اول ينكه من هميشه به وب محيا گلي سر ميزنم و محاله نظر نزارم اما با عرض شرمندگي دير به دير ميام دوم اينكه تقويم محيا محشر شده دست پريسا خانوم و شما درد نكنه سوم اينكه محيا جونم خيلي ناز و خوشكل شده خيلي وقت بود عكس نذاشته بودي عزيزم ديگه ايمكه بوووووووووووس


مرسی گلم خوش باشین
مامان حنا
7 اسفند 90 5:05
سلام عزیزم همیشه به گردشو خرید باشید
هر چی هم که خریدید مبارکتون باشه دمپاییش خیلی نازه مبارک محیاجونم باشه
از طرف من ببوسینش


ممنونم خاله جون
رعنا(مامان سیما سادات)
7 اسفند 90 8:39
کلاه و دمپایی های نو مبارک.براتون آرزوی سلامتی و شادی دارم.
بووووووووووووووووووووووس برای محیا خانومه خوشگل و ناز


مرسی خاله گلم..