محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

15/ دی/90

1390/10/17 8:34
نویسنده : مامان مریم
737 بازدید
اشتراک گذاری

بخاطر نخوابیدنهای دیشب من و شما تا 10و نیم صبح خواب بودیم و با تلفن خاله ندا بیدار شدیم..

محیا و صبحونه:

 خاله ندا از دیروز میخواست که بریم خونشون و من هم که به وضعیتت اطمینان نداشتم..کمی به کارهای خونه رسیدم تا ساعت سه شد...و شما هم با عروسکات بازی میکردی..من قربون دخترم و نوه ام بشم...میشه من یه روزی باشم و نوه ام رو ببینم..

دیدم حالت بهتره و رفتیم نهار رو اونجا خوردیم..

محیا آماده شده بره خونه شهریار و قول داده که با هاش دعوا نکنه..

روسریتو برم دخملی

حالت خوب بود...شربت سرفه گیاهی برات خریدم و شیر خشکتو و ( امیدوارم) آخرین بسته پوشک..این دفعه canbebe گرفتم گفتم اینو هم امتحان کرده باشیم... به خوبی huggis نیست...تو زندگیت یادت باشه همیشه مدیون huggis هستی . نیشخند

خیلی در حقت لطف کرده . تو سختیها و شادیها کنارت بودهقهقهه و از من هم به تو نزدیکتر بوده...

اونجا احساس کردم کمی تب داری... نگران شهریار نبودم چون خودش تازه این بیماری رو رد کرده بود. از استامینوفنش بهت دادم و کلی با هم بازی کردین و روبراه بودی...

عمو امیر هم واسمون خوراک زبان گوشاله درست کرد و چقدر چسبید.. بعد شام  هم تا نصفه های شب علیرغم خستگیتون نمیخوابیدین..اما خاله ندا بزور شهریارو خوابوند و ما کمی مغزمون از دست شما دوتا آرامش گرفت

اینجا از چشات که ریز شدن میشه فهمید که چی میخواد بشه..

شما هم که دیگه دم درشون تو ماشین خوابت برد..

و اما...

چه شبی بود... به محض خوابودندنت، سرفه ها شروع شد و اونقدر سرفیدی تا هر چی خوردی اومد بالا و تب.... تا صبح استامینوفن و پاشویه اما فایده ای نداشت...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مامان ریحانه
18 دی 90 9:29
چقدر روسری به این خاله قزی می اد