محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

13/ دی /90

1390/10/14 8:28
نویسنده : مامان مریم
1,068 بازدید
اشتراک گذاری

صبحت بخیر نازگلم...

صبح خواب بودی که تحویلت دادم...پویا هم خواب بود اما طفلک تب داشت..به مامانش زنگ زدم بیاد ببرتش.. آخه رو کسی نمیشه تو این کلاس حساب وا کرد..بچه تو تب داشت میسوخت اما تمام لباساش تنش بود و بدون تشک افتاده بود کنار دیوار..یخانم x هم رو شوفاژ نشسته و خودش رو گرم میکرد...متفکرعصبانی

دیشب خواب ددیم بابایی آیاتای رو بغل کرده و اومد خونه و گفت مهمون داریم . خاله فرزانه اینا اومدن...واای چقدر خوشحال شدم کاش بره دوباره یا اونا بیان یا ما بریم کیش...دلمون براتون تنگ شده خاله فرزانه و آیاتای خوشگل بلا..

بعدش رفتم زیارت عاشورا و الان هم سر کارم هستم..

این عکس رو تازه از وب بردیا کشف کردم خیلی نازه ببینین حتما:

http://bardiabagheri.niniweblog.com/post5.php

ساعت 3 مامان پویا اومد تا با ما برگردن خونه..آخه ماشینشون تصادف کرد..

تو راه جفتتون نون بربری میخورین و خاله سارا ازتون عکس انداخت..

هرکی که مامانشو صدا میکرد اون یکی میگفت مامان منه و مغزمونو خوردین..

دیدی مامان پویا پتوشو گرفته دستش گیر ادی ما هم پتوی تو ماشین شما رو برداریم و ببریم بالا. آخه دختر خوب با این همه وسیله و شما، 4طبقه، من با کدوم دستم پتو رو بلند کنم...خوب بود ملخ 4 دست بودم..اونوقت نه تنها پتو، باباتو هم میتونستم ببرم تا بالاقهقهه...کمر و پا رو هم بی خیالقهقهه

این هم شاهکارهای خانم وقتی داره تلویزیون تماشا میکنه..آخه گفتم کمی به جزوه ام برسم و بیخیالت شدم...

داشت شعر کبریتو پخش میکرد تا ابتدای تیزرشو دید گفتی مانی ببین، آتیش خطرناکه!!مانی میسوزه، محیا میسوزه!

تو رو خدا ببین پای میز تلویزیونو چکار کرد!!!

بعدش هم دشک و بالشتها رو ریختی کف زمین و پخش کردی و میپریدی روش...توجه نکردم بهت تا دور برنداری...صدام زدی و گفتی :مانی ببین، مانی اینجا رو ببین!!!نیشخند

بابایی هم چون آخر ساله خیلی دیر میاد خونه...از 7 صبح میره تا 9 شب...امروز بخاطر جلسه ساختمون کمی زودتر اومد

مادرجون اینا هم خونه دایی جون شام بودند..منم دلم خواست و زنگ زدم اونجا..کمی با دایی جون حرف زدی و گفتی دایی جون خودمه!! سلام دایی جون!خوبی دایی جون!!! و اونم کلی کیف کرد...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (9)

مامان هستی
13 دی 90 9:28
ببینم دیگه از هستی گزارش نمیدی



آره راست میگی...امروز داشت با امیر رضا عین خانمها، بازی میکرد
مامان هستی
13 دی 90 9:32
حالا شد .ممنون
مامان بردیا
13 دی 90 10:19
سلام مامان مهیا. منو می ترسونی از این کلاس و خاله های عتیقش.


باید تجدید نظر بشه من هم نگرانم
مامان حسني
13 دی 90 10:50
سلام ممنون كه اومدين ادرس همونيه كه توپست جديدگذاشتم http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=159803&PostID=7016725#7016725 البته ازطريق وبلاگ سايردوستان هم مي تونيد ازوضعيتش مطلع بشيد بازهم ازلطفتون ممنون راستي دخترنازي دارين خدا حفظش كنه
مامان پارسا
13 دی 90 14:57
سلام مامان محیا هندونه گلی.
عکس بچه ها رو که نگاه کردم با این توصیفات شما از مهد عزیزمون که گفتین دلم کباب می شه برای این طفل معصوم ها ما مادرها چه گناهی در حق این طفل معصوم ها می کنیم...ولی چاره چیه


واقعا نمیدونم چی بگم. مهدشون خوبه جای بدی نیست..تجربیات مربی های محیا تو این کلاس کمه..بقیه خوبند
مامان زهرا نازنازی
14 دی 90 9:29
___________$$$$$$ ______$$$$$$__$$$$$$$$__$$ ____$$____$$$$__$$$$__$$$$ __$$______$$$$$$__$$$$$$$$ __$$____$$$$$$$$__$$$$$$ __$$$$$$$$$$$$$$__$$$$$$$$ $$__$$$$$$$$$$__$$__$$$$$$ $$$$__$$$$$$__$$__$$$$ __$$$$______$$$$$$$$$$ $$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$_$ _$$$$$$$$__$$$$$$$$$__$$$ __$$$$$$___$$$$$$$_ $$$$ ___$$$$_____________`$$$ ___________________ $$ __________________`$$` ________________$$` _____$$$$$$$$$$ ___$$$$$$$$$$ _$$$$____$$_$` $$$$$__$$___$$___$$$$ $$$$$$$______`$$_$$$$$$ $$$$__________$$$_____$ $$___________` $$____$$ _____$$$_____$$`___$$$$ ___$$$$$$___$$__$$$$$$ __$$$$$$$$_$$_$$___$$$ _$$$____$$$$_$$__$$$$ __$$_____$$_$$$$$$$ ___$______`$$ ___________$$ ____________$$` ___________`$$ __________$$ _________$$ ________$$
مائده
14 دی 90 10:22
یعنی حال می کنم باهاش که اینقدر شیطونه


آره یه روز بدم نگه اش داری بیشتر حال میکنی
مائده
14 دی 90 11:56
آره موافقم
مادر آیاتای
14 دی 90 17:03
سلام مریم جون.انشاله فرصتی بشه میایم اما نه توی این فصل چونکه یه مگس جلو آیاتای عطسه کنه، اینم میگیره.داره دوهفته ای یکبار سرمامیخوره البته به خاطر مهده.امروزم مرخصی گرفتم موندم خونه پیشش.مواظب محیا باش و ازطرف من ببوسش.


بمیرم الهی آره خیلی سخته