1/ آبان/ 90
صبح اصلا دوست نداشتی تو پوشیدن لباس با ما همکاری کنی...شرمنده دیگه دوتایی به زور متوسل شدیم...هرچند لباسهای نوت بودن و دوسشون داشتی....بمیرم برات که مجبوریم کله سحر بیدارت کنیم... آوردمت مهد و بعدش رفتم پمپ بنزین که قولشو داده بودم...کمر درده ول کنم نبود...رفتم درمانگاه پیش مامان پرنیا...یه آمپولی نوش جان کردم و الان برگشتم سر کارم...هنوزم سرگیجه دارم....نیام سرکار،تو خونه کارهای شما کمر دردمو بیشتر میکنه...دعا کن زودتر خوب شم مامانی.... امروز تولد مهرنازه و خاله جون داره تنهایی میره مشهد. حتما مهرناز و مرجان میان خونه مادر جون بمونن...کاش ما هم اونجا بودیم... فردا قراره عکاس کودک بیاد تو مهد و ازتون عکس بندازه...باید از خا...