محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

1/ آبان/ 90

1390/8/2 12:46
نویسنده : مامان مریم
783 بازدید
اشتراک گذاری

صبح اصلا دوست نداشتی تو پوشیدن لباس با ما همکاری کنی...شرمنده دیگه دوتایی به زور متوسل شدیم...هرچند لباسهای نوت بودن و دوسشون داشتی....بمیرم برات که مجبوریم کله سحر بیدارت کنیم...

آوردمت مهد و بعدش رفتم پمپ بنزین که قولشو داده بودم...کمر درده ول کنم نبود...رفتم درمانگاه پیش مامان پرنیا...یه آمپولی نوش جان کردم و الان برگشتم سر کارم...هنوزم سرگیجه دارم....نیام سرکار،تو خونه کارهای شما کمر دردمو بیشتر میکنه...دعا کن زودتر خوب شم مامانی....

امروز تولد مهرنازه و خاله جون داره تنهایی میره مشهد. حتما مهرناز و مرجان میان خونه مادر جون بمونن...کاش ما هم اونجا بودیم...

فردا قراره عکاس کودک بیاد تو مهد و ازتون عکس بندازه...باید از خاله رویا بپرسم چیکار لازمه انجام بدیم...اینطوری دیگه لازم نیست واسه تولدت که ماه دیگست ببرمت آتلیه...خوب شد...

وقتی اومدم دنبالت دوست نداشتی بیای تو ماشین کمی بازی کردی و بعدش که سهیلا جونو دیدی که داشت میرفت خونه ازش خواستی که با ما بیاد خونمون. دستش و دست منو گرفتی و ازینکه هر دومونو داشتی خیلی خوشحال بودی....

محیا و هستی

بعد رفتنش خیلی ناراحت شدی... 

رفتیم مترو گلبرگ.چون اونجا با cd فروشی کار داشتم. نبود و با هم رفتیم اسباب بازی فروشی تا واسه سحر کادو بخریم...شما هم یه کتاب داستان گرفتی که پر از عکسهای خوشگل بود...

تو خیابون هم که راه نمیای

تو خونه هم نمیخواستی بیای بالا...اولش ده دقیقه ت حیاط نشستم تا شیطنتتو بکنی...فایده نداشت..اونقدر جیغ کشیدی که بزور بردمت

کلی تشک و پتو رو بهم ریختی و من با این کمرم جمع کردم..

خدا پدر خاله یاسی رو بیامرزه:

بعدش آنا اومد خونمون و از دیدنش شاد شدی....تعجب میکنم. تا حالا جز مهرناز به کسی اینقدر علاقه نشون ندادی....

محیا چه خوشحاله:

محیا و آنا

باز هم لحاف دشک رو ریختی و من با کمر علیلم جمعش کردم...اگه صد بار بریزی باز هم جمعش میکنم..مهم خنده ناز شماست

بابایی هم که اومد بخاری رو راه انداخت تا شما شب سردت نشه...منم رفتم حموم تا بخار آب گرم به کمرم بزنم و وقتی برگشتم شما تو خواب ناز بودی...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان امیرمحمد
1 آبان 90 14:30
مرسی که نظر گذاشتی. انشااله حتما مامان و بابای شما هم به سرزمین وحی نائل بشن. به بابام گفتم براشون دعا کنه


منونم. خیلی لطف کردی
قربانعلی
2 آبان 90 11:34
حمومت مبارک
مامان پریاگلی
2 آبان 90 16:09
هورااااااااااااا
بالاخره موفق شدم
برا خودم


آفرین