محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

اگه گفتی کیه؟؟

این عکس رو بعد از چند سال پیدا کردم و از روش عکس انداختم. واسه همین کیفیت نداره: خانم سفیده کیمیاست که الان اول دبیرستانه و قهوه ای هم مرجان خانمی دخمل خاله ارشد شما. دقیقا همسن الان شماست. هرچند هردو از لحاظ صورت کپ باباهاتون هستین اما این عکسو گذاشتم که ببینی چقدر از لحاظ استیل و فرم کلی شکل همید. بقول خاله جون که همش میگه محیا منو یاد بچگیهای مرجان میندازه. مرجان الان سال دوم دبیرستان و از بچه های تیزهوشانه. امیدوارم که بقول باباعلی شما هم وقتی بزرگ شدی مثل اون خانم بشی. ...
15 آبان 1391

محیا و عید قربان

اینهم چند تا عکس از محیا خانمی و ببعی هایی که خونه مامان بزرگ و مادرجون کشتن: یکعدد محیا خانمی: ژست محیا کنار گوسفند بیچاره: و یه ژست دیگه: این هم بقول علیرضا اسکی روی موزاییک: تو این عید به محیا خیلی خوش گذشت و کلی هم عیدی گرفت و کلی هم کباک خورد. یادش بخیر خیلی بچه بودم اما خوندن دعای ذبح گوسفندو من میخوندم و کلی از عموهام عیدی میگرفتم. محیا یه روز قبل عید به درخواست همکارای خاله جون عسل یه سری به دانشگاشون زد. از نگهبانی  این خانمی رو گرفتن بغلش و خانمی با کفشای بلندش کل طبقاتو گذاشت رو سرش. دوستای خاله جون بهش میگفتن خاله ریزه. دانشجوها هم که دنبال سوژه: ...
15 آبان 1391

دردانه من

این هم یه عکس تقدیم به همه اونایی که تو نبودمون دلشون واسه ما تنگ میشه: محیا ژست مودبانه بگیر. این کارها یعنی چی؟؟؟!! فدای خندیدنت. دندونات هم که اصلا فاصله ندارن: و تیپ زمستونه تو مهد: اون نی نی داداشی زشتت هم که همش همراته. به خانم سیفی گفتم بابت نی نی داداشی شهریه بگیر. آخه هر روز میاد مهد ...
9 آبان 1391

خبر خوب

دیشب جواب ام آر آی جدید رو بردیم پیش دکترش و اونهم گفت که هیچ اثری از بیماری تو سرش نیست و اون یه آدم کاملا سالمه. دکتره خیلی شوخ طبعه. به باباعلی گفت دیگه خطر رفع شده برو هر غلطی دلت میخواد بکن!!! من هم اگه روزی صد میلیون درآمدم بود(از خیر سر زیرمیزیهای لذت بخش) بیشتر از ایشون نمیفهمیدم چی دارم میگم. اما فدای یه تار موی باباعلی و نوش جون دکتر عزیزش. خلاصه با عمو و مامان بزرگ میریم شمال تا هم فردا جلو پاش   گوسفند قربونی کنیم و هم روز عید قربون خونه مادرجون و مامان بزرگ قربونی کنیم . ما شمالیها که بزرگترین عیدمون قربونه، گوسفنده رو میکشیم و تمام بروبچو جمع میکنیم و تا سیر نشیم به در و همسایه پخش نمیکنیم. خدا کنه به اس...
3 آبان 1391

محیا و تولد باباعلی

امروز تولد باباعلیه و من دیدم که دیشب جمعمون جمع تره و میشه یه سورپرایز خوب داشته باشم. فرض کن همه اومدن و نگران ام آرآی ساعت یک شب هستن. خانم خونه از سرکار میاد و با یه جعبه کیک بمناسبت تولد باباعلی.. انگار همه خوششون اومده بود. خاله راحله که اومد فشفشه ها رو روشن کردیم و الکی خوشی راه انداختیم که بیا و ببین. کلی خندیدیم. اما من فیلم گرفتم و حتی از کیک هم عکس ندارم. اما یه عکس پدر دختری خوشگل: بقیه عکسا هم خونوادگیه شدید.. این هم محیا گلی و اتاقش: محیا درحال خوردن کارامل:   حسابی بهت خوش گذشت چشات برق میزنه تو فیلم. کلی ناخنک زدی به کیک و کسی جلوتو نمیگرفت. کاری که بشدت دوست داری تو مهد رو کیک دوست...
1 آبان 1391

مشکل در ارسال نظر

دوستای گلم. مدتیه که موقع ارسال نظر ، علیرغم سرعت بالای اینترنت ، کد امنیتی دیر ظاهر میشه و من تا واردش میکنم مینویسه که کد امنیتی وارد شده صحیح نیست. بجز یکی دومورد تصادفی!!!حدود یکماهی میشه. بهمین خاطر نه میتونم تلگرافی بزنم و نه نظری بذارم. حتی به مدیریت!! لطفا یکی زحمت بکشه و این مسئله رو به مدیریت تلگراف کنه تا دوستای گلم از دستم دلخور نشن!! ممنون عزیزانم..
30 مهر 1391

بزودی در این مکان عکس نصب میشود

کلی دیشب سایز عکسا رو کوچیک کرده بودم یادم رفت فلشمو بیارم. بزودی دوستان.. مرسی که بیادمایید. بوووس واسه همتون.  بعدا نوشت!!! محیا گلی و دوستان تو مهد: و هستی خانم که مامانش برای دزدیدن این عکس باید پول وده. آخه خیلی خوشگل شد.( عکس با کیفیت بالاتر برای چاپ موجود میباشد. قیمت بسته به نرخ دلار!!!) خاله شیرین مامان محمد مهدی ماکارونی درست کرد و دم مهد خوردی. دستش درد نکنه. ظاهرا کشک بادمجونها و کوکو سبزی و سیب زمینی مقوی مهد سیرت نکرده بود!!! یه روز دیگه دفاع یکی از دانشجویان دکتری بود و دعوتمون کرد تا بریم مرکز رشد. چند بار قبل هم جلسه دفاع برده بودمت و برات تازگی نداشت....
30 مهر 1391

اندر احوالات محیا خانمی

محیا گلی (بقول دوستان محیا هندونه سابق) امروز مهد نیومده و مونده پیش بابا و مامان بزرگش. چون اولین تست بعد عمل بابایی نزدیکه و امشب ساعت 1شب میبرمش ام آرآی و مامانم بزرگ اومده تا شما تنها نباشی. البته فردا تولد باباعلی هم هست و خاله راحله هم میاد و منم یه کیکی میخرم تا به شما خوش بگذره. تو این بلوشو، همه از جمله خودش این قضیه رو یادشون رفته. اما ازونجا که من تو هر شرایطی ازین چیزا یادم نمیره و خدای روحیه دادنم، امشب میترکونم تا هر چی هست تو ام آر آی ناپدید بشه ایشاله. دوستان صمیمانه محتاج دعاییم.. آخر هفته ای برات جایزه دفتر نقاشی وایت بردی و دوتا ماژیک خریدم. پکیج کتاب و سی دی عروسی خاله سوسکه که خیلی خوشت اومد. مامانها بهتون پیشنه...
30 مهر 1391

عکسای داغ

این عکسا مربوط به دیروزه. مامانهای گرامی لطفا اجازه نگیرید بدزدید. بقول فرزانه مامان آیاتای انگار ایستادید کنارشون و دارید میبینید. فقط دعا کنین که ایشاله خدا به دوربینم سلامتی بده.  پرنیا و محیا و درسا: و البته هستی خانم: این عکس هم مربوط به آموزشهای پرنیا خانم میشه که زمانی با درسا تو فشن تی وی و زیر نظر هلی جون  کار میکردن: این عکس هم تقدیم به خانم جوان با عشق: اینجا هم شب با مانی مشغول عبادت بودی!! ...
30 مهر 1391

یه روز خوب واسه بچه ها

یکشنبه اول صبح که عمو شهرام با حضورش رو صندلی پذیرش مهد دل همه نی نی ها رو شاد کرد. آخر ساعت هم این چرخ و فلک (؟) که مثل کشتی تایتانیک به گل نشسته بود، به طرز غیر قابل باوری از زیر سنگ ریزه و شن بیرون آورده شد و بچه ها دسته جمعی روش نشستن و کلی ذوق کردن. هرچند معلوم بود هنوز از لحاظ فنی کاملا درست نیست. واسه همین مامانهای عزیز عین شیر بالا سر بچه هاشون ایستادن و کنار نمیرفتن تا من یه عکس اختصاصی از بچه ها بگیرم.. محیا و امیر علی خان: محیا و هستی شادان: پرنیا و هستی و محیا و بردیا:  اینجا هم یه معجونی که همش برات درست میکنم رو (خودت بهش میگی حلوا چون هم رنگ اونه) آورده بودم مهد که با مح...
24 مهر 1391