محیا و تولد باباعلی
امروز تولد باباعلیه و من دیدم که دیشب جمعمون جمع تره و میشه یه سورپرایز خوب داشته باشم. فرض کن همه اومدن و نگران ام آرآی ساعت یک شب هستن. خانم خونه از سرکار میاد و با یه جعبه کیک بمناسبت تولد باباعلی..
انگار همه خوششون اومده بود. خاله راحله که اومد فشفشه ها رو روشن کردیم و الکی خوشی راه انداختیم که بیا و ببین. کلی خندیدیم. اما من فیلم گرفتم و حتی از کیک هم عکس ندارم. اما یه عکس پدر دختری خوشگل:
بقیه عکسا هم خونوادگیه شدید..
این هم محیا گلی و اتاقش:
محیا درحال خوردن کارامل:
حسابی بهت خوش گذشت چشات برق میزنه تو فیلم. کلی ناخنک زدی به کیک و کسی جلوتو نمیگرفت. کاری که بشدت دوست داری تو مهد رو کیک دوستات انجام بدی.
عصری هم با محمد مهدی و مامانش رفتیم تیراژه تا برای شما کتونی قهوه ای و برای اونهم کفش بخریم. اما هر دو نشد. ایشاله یه روز دیگه یه جای دیگه و با حضور خودت
طفلی به کفش عادت نداشت...