چهارشنبه ای مستقیم از سرکار با خاله طیبه (همکارم) رفتیم یه چرخی بزنیم. از ابتدای مسیر شروع کردی به اینکه چوب شور میخوام. آب میخوام و .. من هم میزدم کنار و طفلک خاله میرفت برات میخرید حتی مازاد برخواسته های شما. شما هم که از قبل طمع محبتهای خاله رو حسابی چشیده بودی و میدونستی بنده خدا کلی با حوصله برات وقت میذاره، تو پاساژ هم دست از اُرد دادن برنداشتی.. این روزهای نزدیک کریسمس پاساژها رنگ و روی قشنگی میگیرن . هر چند از قیمتهای سرسام آور واقعا نمیشه چیزی خرید خدا رو شکر فعلا چیزی لازم نداریم... برات ماشین کرایه کردیم و با خاله تو پاساژ دوری میزدی و من هم به مغازه ها سرک میکشیدم. خاله طیبه تو دنیا و آخرت خیر ببینی. ایشاله خد...