محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

محیا و جشن شب یلدا

1391/10/4 7:55
نویسنده : مامان مریم
1,011 بازدید
اشتراک گذاری

بخاطر همین یه شب رفتیم شمال و تو یه شب به هر دو خونواده سرزدیم..اولش خونه مامان بزرگ رفتیم و چون اونا زود شام میخوردن و تا 9 شب یلداشون تموم شد و بعدش هم رفتیم خونه پدرجون. این هم از عکسای خونه مامان بزرگ:

محیا و بابا علی تو باغ که بقیه درحال چیدن پرتغالهای درشت و خوشگل بودن:

کلی با امیرحسین و بقیه بچه ها بازی کردی. نهایتا هم کله پارسا به چارچوب در خورد و دیگه دست نگه داشتین..

پارسا اینا تازه از مشهد اومدن و برات سوغاتی یه لباس و یه عروسک آوردن که اسمشو گذاشتی پارسا کوچولو. بعدا عکسشو میذارم..

بعدش اومدیم خونه مادر جون. امشب تولد پدر جون هم هست. ما یه کفش براش خریدیم. اونهم کیک و بقیه چیزا و چقدر هر دوتون ذوق میکردین. پدرجون خیلی ازین مراسمها دوست داره و از صبح دنبال تدارکاتش بود:

من قربون بابام برم که داغ خاله جون زود پیرشون کرد..این هم کیک هندونه و خود هندونه که رفتم روش حکاکی کنم و بلد نبودم و بی ریختش کردم:

خیلی خوش گذشت و ما فرداش بسرعت برگشتیم تهران و من هم اصلا حالم خوب نبود. کلی هم کادو گرفتی و بدین صورت چندمین جشن تولد سه سالگیت بخیر و خوشی پایان یافت..

این هم سینی بزرگ میوه خونه مامان بزرگ که  تا بیام ازش عکس بندازم نصفش خالی شده !!

اینا هم نوه های خونه با پدرجون.ماشاله ابر مردانی شدن واسه خودشون:

شما و شوهر خاله یکی یدونه که همدیگه رو خیلی دوس دارین. تو کوچه پدرجون اینا کلی ماشین پارک بود اما تا چشمت به ماشینش افتاد گفتی وااااای امد آقا (همون محمد آقا) چون خیلی شوخه و ما رو اونشب خیلی خندوند..هر چند من میدونستم که حال خوشی ندارم و خیلی کم خوردم تا بدتر نشم..

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

خاله هدی یاسمین زهرا و محمد کوچول
2 دی 91 9:31
همه چی مبارک! شب یلدا و دور هم بودن و جشن تولد خوشگل خانم. انشااله همیشه شاد باشین


ممنونم خاله. تازه میخواستم بگردم ببینم کجایی؟ نیستی؟؟؟؟دلمون تنگ شده بخدا
مامان یکتا
2 دی 91 9:39
عزیزم یلدایت مبارکککککککککککککککککککک
مامان کوروش
2 دی 91 10:16
به به چه کیکی
خودت پخته بودی دیگه
کاری نداره که خواهر !!!
خوب هر هفته می ری شمال ، جای منم خالی کن


آره خودم پختم لابد. برم شمال و دست به سیاه سفید بزنم؟؟؟ فقط ژله انار دوتا خونه رو خودم درستیدم
سارا مامان آرام
2 دی 91 11:13
آخی دوستم بد نباشه، الان بهتری؟
عزیزم محیا کوچکترین نوه است؟
روی ماهش رو ببوس
یلدا و تولد وهمه مناسبتهای خوب مبارک باشه دوستم
همیشه شاد باشید


بله عزیزم تقریبا
کاکل زری یا ناز پری
2 دی 91 11:41
بازم مبارک محیا خانومی دیگه جشن تولدت کامل شد آخی چه خوب و به یاد موندنی بابا بزرگ مهربون و نوه گل


ممنون خاله نه هنوز یکی بعد از محرم و صفر مونده اونهم با عمو شهرام تو مهد
مامان نوژاجوني
3 دی 91 10:12
چقدره نازه اين گل دختري.مرسي كه بهمون سر زدي.عزيزم اگه مايل به تبادل لينك بوديد خبرم كن.بوس
مادر آیاتای
3 دی 91 20:14
عزیزم چه شب قشنگی. خدا رو شکر. امیدوارم خوشیتون بی انتها باشه مریم جونم. کلی بغضم گرفته و قابل کنترل نیست. باباتو خیلی دوست دارم. خدا براتون نگه داره. کیکشم خیلی بامزه بود. اون حکاکی کردنت تو حلقم. آخه تو رو چه به این کارا خواهر؟اونو خیلی سطحی می تراشن. یلداتونم شاد و خجسته. همیشه به شادی دور هم جمع شید.


قربونت برم من . ناراحتت کردم. حکاکیه کلی مارو خندوند خواهر...