محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

کمی از تو بگم..

1391/10/9 12:10
نویسنده : مامان مریم
903 بازدید
اشتراک گذاری

این روزها خیلی نکته ها ، نظرها و شعرها ازخودت بروز میدی و همه رو میدونم خاله منظر یادت داده. ایشاله ماهها کنارتون بمونه و هی تغییرش ندن. من میمونم کدومشو به ذهن بسپرم..دستش درد نکنه. واقعا زن خوب و پرحوصله ایه..

این هم یه محیا خانمی که موهاشو افشون کرده:

- دستشوییتو کامل خودت انجام میدی و میشوری و حتی اصرار داری شورت و شلوارت هم پات باشه

- چیزهای خطرناک رو کاملا میشناسی و اگه چیزی تو خونه باشه که جزء اونچیزایی باشه که خاله یادت داده، هی میگی خطرناکه و نباید دست بزنم و .. بجز یه استثناء: چند روز پیش دیدم که دست خاله منظر با اتو سوخته. شما هم دیدی من جمعه ای اتو کشیدم و کارم که تموم شد اتوی داغ رو گذاشتم تو اتاق خواب درش رو بستم. چند دقیقه بعد رفتی تو اتاق و برگشتنی میگفتی:‌خاله منظر دیدی دست من هم با اتو سوخته.. دقیقا همون نقطه و با همون فرم کجکی. آخه دختر از عشق خاله خودسوزی میکنی؟؟؟!!!

- تو خونه همش راه میری اسم خاله رو میاری و میگی مانی مگه جمعه تعطیل نیست پس چرا ما دوتا تعطیلیم( یعنی پنجشنبه و جمعه) و دوست داری زود بیای مهد (خداروشکر)

- روزهای هفته رو هم کامل بلدی..

- شعر من خرگوش بی آزارم رو خیلی قشنگ میخونی..

- کمی کار بیرون قبول کردم. وسط تمرکزم صدام میزنی که بیام پیشت بشینم و با هم برای nامین بار سی دی عمو پورنگ ببینیم.. و به بابایی که کنارته راضی نمیشی.. اصلا هر وقت پای کامپیوتر میشینم دلت میخواد نظر منو به خودت جلب کنی. پرسیدم مانی چیکار داری ؟ هرکاری داری به بابایی بگو. گفتی : بیا میخوام بوست کنم. من فدات بشم مهربونم چشام پراز اشک شد و کارمو ول کردم..

- تو اتاق خواب بودم و عطسه ام گرفت راحت وبلند عطسه ای زدم که دلم خنک شد. یهو از بیرون داد زدی: موقع عطسه جلوی دهنتو بگیر مانی!!! منو داری...

تو خیابون میرفتیم یه آقایی رو زمین نشسته بود و سنتور میزد. گفتی: مانی چرا آقاهه رو زمین نشسته. زمین میکروبه. من هم کلی خنده ام گرفت..

- گاهی تو روز ماه بصورت سفید تو آسمونه. گیر دادی که چرا ماه تو روز تو آسمونه. واقعا خودم هم خیلی خوب دلیلشو نمیدونم..

- یکی از همکارام بارداره و تا دیدیش گفتی: ببین من هم تو دلم علی اغصر دارم. تازه اَزی (یزید) هم دارم. قربونت برم هنوز از حال و هوای محرم درنیومدی..

- بابایی گفت محیا زنگ بزنم مامان بزرگ بیاد خونمون. گفتی : آره بیاد برامون پرتغال بیاره. بعد داد زدیتا مثلا صداتو بشنوه: مامان بزرگ یادت نباشه هاخنده برامون پرتغال بیار..

 یه کم با بابایی عشقولانه کردین و بعدش هم خواب:

خوبه این عکسا رو هم بذارم و هی فقط ازت تعریف نکنم.کفشاتو که خودت پوشیدی و اون ماشین تمیز که اصلا توش هیچی نریختی منو کشته:

هرروز شادتر باشی گلم تا هرگز افسوس این روزها رو نخوری..

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

کاکل زری یا ناز پری
9 دی 91 12:42
اوخییییییییی شیرین زبونننننن جیگررررر چرا دستای خوشکلتو سوزوندی عزیز دلم عکس هاتم خیلی ناز شده ماشاالله
مامان احسان
9 دی 91 14:00
سلام مریم جان دیگه به ما سر نمیزنی بی وفا محیای گلمو ببوس


ممنونم میزنم عزیز وقت کامنت گذاشتن ندارم شرمنده
نرگسی
9 دی 91 14:21
قربونت برم منننننننننننننننننننن که انقده شیرین زبونی تو عزیزممممممممممممم .. یعنی دستشو سوزونده و بعد گریه هم نکرده و میگه که خاله منظر... از دست تو دختررررررررر ..
مامان کوروش
9 دی 91 15:16
عزیزممممممممم
خودشو سوزونده ؟؟؟؟؟
بعد تو بهش هیچ چی نگفتی ؟
بعد از حسودی حالت بد نشد


چرا تقریبا... اما گفته اول منو دوست داره، بعد خاله منظرو و بعد باباعلی... کمی خیالم راحت شد..
مامان امیرناز
9 دی 91 18:03
سلام عزیزم چه شیرین زبون این دختر ایشالا همیشه دلش شاد و لبش پر خنده باشه راستی خواهر این تل که تو عکس بالا سرشه خیلی زیباست نه اینکه ما هم کمی وارد می باشیم خودت بافتی که بهم یاد بدی؟ خیلی قشنگه دختر که ندارم واسه خودم می بافم


نه عزیزم تو پستای پایینتر نوشتم. همین نرگسی خودمون (دلنوشته ها) عمه دوست محیاست زحمت کشیده براش بافته...
مامان یاسمین زهرا
10 دی 91 17:02
ماشاا... از اون دخترای باهوشه محیا جون.اخی خودسوزی کرده
مامان ملینا
12 دی 91 14:02
سلام عزیزم با این شیرین زبونیهات و اون موهای افشونت .الهی قربونت برم چقدر ناز شدی.مانی محیا دیگه احساس می کنیم که بچه ها دارن بزرگ می شن وقتی حرفهایی می زنن که به ذهن من و تو خطور نمی کنه.بوس برای مانی محیا و محیای گلم


مرسی خاله مهربونم