25 اسفند 90
صبح زود از خواب بیدار شدیم و ساعت 7 آماده حرکت بودیم. یازده صبح رسیدیم بابل. تو راه فقط یکساعت خوابیدی. ازونجایی که هیچوقت صبحها حرکت نمیکردیم، اینبار متفاوت بود. تو یه دور پیچ جاده، ماهیت از شیشه افتاد و بابایی رفت براش آب گرفت. بعد نهار رفتم آرایشگاه و تا 7شب طول کشید. بعدش خیاطی و ... شما هم امروز کاملا پوشک نشدی. فعلا که دم عیدی گندکاری اساسی رو فرشا نداشتی. اما هنوز هم مشرف به قضیه نشدی. اکیدوارم هرچه سریعنر پروژه رو به پیشرفت بره.. شب اونقدر خسته بودیم که با اینکه همه جمع بودند من و شما خوابیدیم.. ...