1/ اسفند / 90
بله افتادیم تو آخرین ماه سال..همیشه حال و هوای این ماه رو دوست دارم... بخصوص اینکه بعد از طلوع افتاب میزنیم بیرون و دیگه تاریکی کله صبح تموم شده.. صبح که خواب بودی و دم در تحویلت دادم.. بعدش رفتم درمانگاه تا مامان درسا و دکترشون روی دندونم نظر بدن. گفتن خوبه و من الکی حساسم.. بعد مامان پرنیا میگفت دخترت چقدر خانمه اما عجله داشتم و دقیق نپرسیدم چرا..همینجا ازش میخوام توضیح بیشتری بده.. روز خوبی داشته باشین.. تو مهد هم جدیدا دوست داری هرروز یه بادکنک بکنی..نمیدونم چقدر طول میکشه تا صدای خ سیفی در بیاد..البته بقول مامان صدفی همش مال تولد بچه های خودمونه و تازه بادش خوابیده و دیگه ازبس آفتاب بهشون خورده نازک شدن بعدش ت...