محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

22/ بهمن/90

1390/11/25 12:22
نویسنده : مامان مریم
400 بازدید
اشتراک گذاری

امروز سالگرد پیروزی انقلابه دخترم.. تو مهد راجع بهش براتون گفتن و بعدها تو مدرسه بیشتر یاد میگیری...حتی ازت پرسیدم اسم کشورمون چیه جواب میدی ایی یان ( ایران) من فدات بشم..

امروز تولد دوستت محیا عظیمی هم هست..بیچاره خانم عابدی...عجب روزی.. ظاهرا همه جا تعطیل بودهنیشخند...

سر ظهر ماهی گذاشته بودم که خاله ندا زنگ زد و گفت مادرش رفته ساری و حوصله شون سرومده و نهار میخان بیان اینجا..من هم آش دیشب رو نگه داشتم تا اونا ببیان بخوریم...

بعد نهار بزور خوابوندیمتون و باباهاتون رو هم!!! و رفتیم ونک..با تاکسی آخه اونجا نمیشد پارک کنی... هیچی نخریدیم و ساعت 8:30 برگشتیم خونه..شما هم و باباهاتون هم بچه های خوبی بودین و زنگ نزدین که زود بیاید خونه و ووقتی برگشتیم.....:

این هم ازخونمون..تازه قسمتهایی که آقایون پدر پوست پسته و تخمه و ...چیپس و پفیلا ریختن رو نگرفتم...

این هم دو کفتر عاشق که اگه یه روز همدیگه رو نبینن نمیشه...حتی چادر نماز و سجادشونو هم با هم قسمت میکنن..

خدا وکیلی عاقلتر از قبل شدین و ما خیالمون از بابتتون راحت تره...

از گشنگی هفیش ده تا تخم مرغ نیمرو کردیم و با نونهای تافتونی که از سر راه خریدیم یه شام سبکی زدیم تو رگ و آقایون پدر تصمیم گرفتن که برن 7 حوض بگردن..ما هم خونه رو جابجا کردیم و برای فردا سرکار آماده شدم..

با اینکه همش تو خونه بودی اما دیدم داری خس خس میکنی خدا کنه خوب بشی زودتر..

حرفهای جدید هم که زیاد میزنی..چندتاش که یادم مونده اینه که وقتی عطسه کردی گفتی مانی دماغم بردار اِشتب کردم..نیشخند و هروقت که میخوای از صندلی بیای بالا میگی مانی کمکم کن بشینم.. تو اتاق بودم که صدام زدی مانی بیا اینجا کارت دارم..من فدای طوطی سخنگوم بشم.. بقول عمه ات ( قبلا هم داییت گفت) که فارسی خوب حرف میزنی و حرفاتو از اولش همه بغیر از مانیت متوجه میشدن.. لفظ قلم من!!!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

عمه نرگس
23 بهمن 90 14:32
..