محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

23/آبان/90

1390/11/25 11:12
نویسنده : مامان مریم
624 بازدید
اشتراک گذاری

امروز برای بچه های آبان و آذر تو مهد جشن تولد گرفتن..چون چند روز دیگه محرم میاد و دیگه نمیشد تولد گرفت...شما هم شاد و شنگول بیدار شدی و اولش رفتیم آزمایشگاه!!! من خون دادم و شما کلی گریه کردی ونمیذاشتی خانمه آمپولم بزنه!! خانمه به شما شکلات داد و منم چون میخندیدم ترست ریخت...

بعد با کلی ترافیک خودمونو به مهد رسوندیم و حاضرت کردم و با خاله بهاره رفتیم تولد...اینها هم عکسهایی که با گوشیم انداختم..چه ذوقی میکنه محیا:

تولد زود هنگام دخترم تو مهد

 

و بقیه تو ادامه مطلب:

 شما با انگشتات فقط کیک میخوردی:

در حال خوردن کیک

نوش جونت

بریدن کیک با کمک ساناز جون

عمو شهرام میزد و بچه ها میرقصیدن...آخه جشن عید غدیر هم هست:

عمو شهرام

بچه ها اینهمه صندلی هست چرا رو زمین نشستین؟؟؟

اینا منتظر پذیرایی ان

رایا و پارسا

پویا

آبتینی

شما بخور دخملم:

محیا و درسا و آرتین و آبتین

بردیا و محیا و درسا

محیا دیگه خسته شده:

پرنیا گلی

عکسهای دیگه هم هست مثل عکس صدفی که مامانش کلی زحمت کشید و برای امروز عکس و فیلم گرفت...

دخترم ایشاله هزار ساله بشی تولدت مبارک...کلی هم کادوی تولد گرفتی که با عکساش برات تو یه پست خصوصی میذارم...شاید یکی دوست نداشته باشه کادوشو همه ببینن... دست مامانهای دوستات درد نکنه...

 اینها رو هم که خانم قیاسی زحمت میکشن تو مناسبتها به همه بچه های مهد یادگاری میدن:

و شما تا شمال این مدادرنگیها حتی تو خواب دستت بود و الان هیچ اثری ازشون نیست...

ziba

از دانشگاه مستقیم رفتیم خونه...بابایی قصد نداشت بریم شمال. من هم شروع کردم به کارهای خونه...شستن لباس و درست کردن غذا..همه چی نیمه کاره بود که بابایی گفت بیا اینجا تا بریم شمال...ساعت شش غروب بود که بسمت جاجرود حرکت کردم..اولش میترسیدم اما 20 دقیقه ای پیش بابایی بودم و با کمال تعجب اونقدر جاده خلوت بود که ما ساعت 9:30 شب خونه مادرجون بودیم...اونا هم سوپرایز شدن...چون چند دقیقه قبل حرکت به مادرجون گفتم نمیایم...امیدوارم خوش بگذره...

تو مسیر هم فرصت خوبی بود تا با بابایی راجع به مسافرت کیش برنامه ریزی کنم...گفت که مرخصی نداره و بهتره اینجور جاها رو با خاله جونها بریم...هرچند خودم هم کلاس دارم و هم وضعیت مرخصی ام روبراه نیست...اما میارزه...باید با خاله جون سمانه و وحیده هماهنگ کنم...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان آبتین
23 آبان 90 12:24
ایشالادخملت و عروس کنی . خاله جون از اینکه از پسرم عکس سفارشی گذاشتی ممنون


قابل نداشت خاله
مائده
23 آبان 90 14:36
مبــــــــــــــــــــــارکه ای وای چه ذوق زده شده
نگین مامان رادین
23 آبان 90 18:19
تولدت مبارک،کیک هم نوش جونت،عیدت هم مبارک عسلک خانوم. علي در عرش بالا بي نظير است علي بر عالم و آدم امير است به عشق نام مولايم نوشتم چه عيدي بهتر از عيد غدير است؟ عیدتان مبارک
مهرناز
23 آبان 90 19:08
سلام. محیای عزیز تتتتتتتتتتتتتتتولللدت مبارک
خاله هدي ياسمين زهرا
24 آبان 90 19:26
علي در عرش بالا بي‌نظير است علي بر عالم و آدم امير است
به عشق نام مولايم نوشتم چه عيدي بهتر از عيد غدير است؟

هم عيد و هم تولد محيا جون مبارك باشه.


مرسی خاله جونم
matin
26 آبان 90 10:09
محیا جون تولدت پیشاپیش مبارک مهم نیست چه روز جشن تولدته مهم اینه که وجودت مامان و بابا رو خوشبخت میکنه شمال خوش بگذره عزیزم


مرسی خاله
مامان امیرناز
26 آبان 90 17:09
سلام خاله تولدت مبارک ایشالا کنار مامان و بابا خو.شبخت باشی


ممنون خاله جونم