محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

17/آذر/90

1390/9/19 9:59
نویسنده : مامان مریم
557 بازدید
اشتراک گذاری

 توان پا شدن از جامو نداشتم و تا نه صبح علیرغم اینکه بالا سرم بیدار بودی تو جام خوابیده بودم و میلرزیدم...بابایی هم که زنگ زد همینجوری بود...

صبح که بیدار شدی گفتی مانی بیدار شو صبحونه بخوییم...محیا پنیر بخوره چاقالو بشه... من قربون حرف زدنت بشم که همه چی رو الحمدالله کامل میگی..

به بابایی هم زنگ زدی و گفتی که برات مای بیبی بخره و چقدر هم دوسش داری و خدا میدونه که ما کی میخواییم از شرش راحت بشیم...

 کمی برای خودمون و شما سوپ جداگانه درست کردم... و ماهیچه بخار پز و دیدم خوشت اومد وخدا رو شکر خوردی...خونه و لباسها رو مرتب کردم و دلم ازینکه نمیتونم امروز پیش خانواده ام باشم گرفتست...

کاش تعطیل نبودم...چکار میشه کرد زندگی همینه دیگه!!!

تا مایو ات رو دیدی گفتی مانی دریا بریم...گفتم با کی بریم..گفتی با کوروش...و من موندم چطور از تابستون یادته که ما با کوروش اینا رفتیم دریا...

باز هم تو خونه راه میرفتی و ترانه قیصر رو میخوندی... بیبیلا خیلی!!! (واویلا لیلی) دوسِت دایم خیلی!!!

موقع چرت بعد از ظهرم اونقدر از سر و کولم بالا رفتی که تمام سر و صورت و شکمم از دستت درد میکنه...

موقعیکه به شبکه مورد علاقه ات میرسی کنترلها رو قایم مینی و میگی مانی دست نزن خراب میشه...

تازگی ها هم با برس چنان موهامو شونه میکنی که بینی و صورت برام نمیمونه و میگی سرتو بالا کن مانی!!! شونه کنم ...و رضایت هم نمیدی که پشت موهامو شونه کنی...و ساعتها با این درد میسازم و شما هم دست بردار نیستی..

شب هم که بابایی اومد پیشش موندی و من یه دوری زدم و برات شیر و پوشک خریدم..اینبار سایز بزرگتر و +4 خریدم..دیگه سایزت شده اندازه ایزی لایف بابابزرگم اما نمیدونم چرا جیشتو نمیگی...خود فروشنده هم صداش درومد و گفت هنوز هم؟؟؟

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)