28/ بهمن/ 90
صبح زودتر از شما از خواب بیدار شدم و نهارمو آماده کردمو و لباسامو شستم تا برای رفتن به آخرین سری بازار آماده باشم...صبحونه رو که خوردیم رفتیم بیرون.. خاله جون آخرین خریهاشو کرد و من هم دامن خوشگلی برات خریدم...پوشیدی ناز شدی و گفتم همین اینجا رونمایی کنم..
بچه اجازه بده مارکشو بکنیم...
جنس دامن کش و فوتر ضخیمه خیلی باحاله ..تازه پاپیونهاش هم اینجا خوب معلوم نیست.. بلوزه رو 25 و دامنو 18 هزار تومن گرفتم...
کیمی اینا هم که زیارت شاه عبدالعظیم رو به 7 حوض ترجیح دادند و نیومدن این ورها..
ظرفهای دکور خوشگلی برای مادر جون از آقای عرفانی نزدیک خونه خریدیم و بعدش که هوا کمی سرد شد شما و خاله جون برگشتین خونه و من رفتم دنبال بقیه ظرفهایی که مادرجون شفارش داد، آجیل خوری و ..
خیلی خسته شدم و حدود دو برگشتم خونه و خاله جون نهار رو آماده کرده بود و ساکها رو بست و ما هم سریع خوردیم و همه رفتیم ترمینال.. آقای حسینیان وسایل خاله جون رو تو جای بخصوصی تعبیه کرد و 3و30 راه افتادن..
شما موقع رفتنش توماشین خواب بودی و وقتی تو خونه بیدار شدی و دیدی نیست رفتی دم در جلو آینه و روی چوب خوابیدی و به من و بابایی محل نمیدادی...
الان هم زنگ زد که رسید و همه وسایلشونو گرفتندو تشکر کردند که چه خوب اندازشون بود. آخه من از بچگی برای این بچه ها خرید میکردم و سایزشون کامل دستمه..
خاله جون طی اس ام های پیاپی ازم خواست مواظبت باشم و شبا بهت آب بدم..چون طفلک این چند شب خودش این کارو میکرد..
بعدش گیر دادی به شاسخین و روش نشستی و کمی باهاش بازی کردی...
تعطیلات آخر هفته خوبی بود. هر چند اولش مریض بودی اما مهم اینه که الان خوب و سرحالی... و با بودن خاله جون سختی زیادی حس نکردم و بابایی این وسط همش سر کاربود و جمعه تونست بیشتر استراحت کنه و به کاراش برسه..پس خاله جون همیشه بیا اینجا.
الان هم ده شبه و دارم چند تا عکس میذارم اما شما منو دیونه کردی. آب میخوام، لاک بزن، آش نمیخوام، به به میخوام، سوپ میخوام..........
و بابات..
قطع کن یکی از دوستام میخواد زنگ بزنه..بعد زنگ ..شام نمیخوریم گشنمه... کمی بعد..ول کن اینرنتو ببین بچه چی میخواد...
و سرعت دیزلی اینترنت خونه...
پس خداحافظ و شب بخیر...