محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

27/ بهمن/ 90

1390/11/29 9:12
نویسنده : مامان مریم
449 بازدید
اشتراک گذاری

صبح که بیدار شدیم طبق معمول رفتیم بیرون..اما دیدیم بارون شدید شده..شما و خاله جون وحیده برگشتین خونه و من تنهایی چتر برداشتم و راه افتادم..

به خیلی از کارهای بیرون رسیدمو از بودن خاله جون وحیده استفاده کردم.. شما هم بعد برگشتنم انگار نه انگار، اصلا طرفم نیومدی.. کاش همیشه خاله جون اینجا بود. من راحت بودم..بیچاره طفلک نمیتونه یه دستشویی بره از دست شما... شامتو میگی اون بده... لباسات و پوشکتو میگی اون عوض کنه... خلاصه میترسم از وقتیکه بره...

بردم تو حموم بشورمت دیدم واای چرا آب گرم نمیش؟؟؟!!!! علیرغم اینکه فشارش خوب بود..خاله جون کلی آب گرم کرد و شستمت و اومدیم بیرون..نگو حین گردگیری دستم به درجه آب گرمکن میخوره و شعله اش رو رو کم میذارم..اینهم عکس بعد از حمومت..که گل درومد از حموم...

نهارخوردیم و کمی خوابیدم اما ناگهان با ضربه ای بر روی چشام بیدار شدم.. بله پاشنه پای شما بود  که روی چشمای بسته ام فرود آمد.. دیگه نخوابیدم و جمع و جور کردم کارامو و دوباره بسمت بیرون سرازیر شدم.. کمی خرید خونه داشتم و بابایی هم زود اومد و مستقیم رفت خونه وبا من نیومد خرید.. من هم با خیال راحت همه جا رو گشتم..

جز خرید خونه چیزی نخریدم و فقط پالتو برای زندایی زهره.. دایی جون هم که  رفته مسابقه بدنسازی تو کرج و سنا توچولو اینا هم خونه  مادرجون هستند.. ایشاله برنده بشه مثل چند بار گذشته..

 شب هم برگشتم خونه و با خاله جون وسایلشو بستیم خدا بداد برسه فردا که میره.. الانم رو پاش خوابیدی و داری  از موبایلش فیلم میبینی..آخه بچه از صبح که بیدار شدی نخوابیدی...

امروز آلوهای خوشمزه خریدمو منتظریم بخوابی تا بخوریم..جای دوستان خالی...

این عکسها تقدیم به عمه نرگسی:

شب کیمیا اینا که اومده بودن خونه دایی جونشون کرج زنگ زدند و گفتن برای خرید میان 7 حوض اما خونمون نمیان..ما هم خسته زود خوابیدیم..

پ ن:

- خاله جون وحیده که اینهمه ازش تعریف کردم 22 سالشه و دانشجوی مهندسی کشاورزیه..فکر نکنین ازین خاله بزرگهاست که همه چی بلده.. ماشاله فرزه..در اینجا جا داره از زحمتهاش تشکر کنم...

- با اینکه ماشین تو خونه بود دیگه فهمیدم برای خرید جایی جز هفت حوض نرم.. وواقعا هم کل خریدهای خودمو و بچه ها رو کردم و دیگه دفتر خرید مختومه شد..هر چند برای شما فقط همین بلوز و دامنو خریدم و خریدهای خودم هم بیشتر زمستونی بود..آخه از کیش برات خرید کرده بودم..

بسلامتی بپوشی گلم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

نرگسی
27 بهمن 90 22:51
خسته نباشی مانی .. البته خاله جون وحیده .. نوش جونتون آلوچه .. وای دهنم آب افتاد..


بذار عکساشو بذارم...
نرگسی
29 بهمن 90 1:39
واییییییییی خیلی بدجنسییییییییییییی .. الان نصف شبی من اگه حامله بودم چی کار باید میکردم..


تو حامله شو خودم برات میفرستم... هادی جونو نصف شبی بیدارکن بره برات بگیره گلم..یه کم از سوسول بودنش کم میشه
نرگسی
29 بهمن 90 13:20
دخترم عشق من
30 بهمن 90 13:13
وای چه الوهایی.... وای که دهنم اب افتاد
دلم به تاپ تاپ افتاد
لباسای محیا جون هم خیلی قشنگه . مبارکش باشه


ممنونم عزیزم