بالاخره رفتیم
بالخره طلسم شکست و ما اینهفته رفتیم شمال. با عمه اینا رفتیم و بابایی یه روزه اومد دنبالمون..بچه ها امتحان داشتن و اصلا خوش نگذشت و همش تو راه بودیم.. خیلی کم بود.. وسط راه گشنت شد و درخواست پلو دادی: موقع پیاده شدن پات گرفت به جوی و خراشیده شد و کلی و هی مامان بزرگ رو میزدی که تو منو انداختی... خیلی سخت بود. طاها بیهوش افتاده بود شما هم بخاطر فضای تنگ خیلی اذیت شدی و اذیت کردی. و این شخصیت معروف که تازه از بیمارستان درومده و اندازه ساندویچ شده بود. کبود و... تو ماشین لباسشو عوض میکردن و منم عکس مینداختم. اینا رو خاله جون سمانه برات خریده.. کلی چیز دیگه هم گرفتی.. اگه عکسا رو بتونم آپل...