محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

نی نی بهار

1392/2/21 13:46
نویسنده : مامان مریم
1,318 بازدید
اشتراک گذاری

چهارشنبه ای کاسه کوزه رو جمع کرده بودیم و سر ظهر بود و نزدیکای رفتن که بابایی زنگ زد که عمه حالش بد شده و بردن بیمارستان. کسی هم اینجا ندارن و شما برو پیششون بیمارستان پیامبران..

گفتم حالا که وقتش نشده، میرم یه سر میزنم و لازم بود طاها رو برمیداریم میریم شمال.. مرخصی گرفتم و شما رو از مهد برداشتم و رفتیم. دیدیم عمه و عمو رضا تنهان و دارن فرم پر میکنن که سزارین کنن. دوهفته زودتر. آخه بچه داشت خفه میشد..

بیمارستان پیامبران:

محیا تو بیمارستان. میخواد بره برای عمه نی نی بخره:

دخترم از اینهمه انتظار خسته شده:

اینجا یه درخت توت بزرگ داشت و همه میومدن ازش میچیدن. محیا خانمی هم همینطور:

پشت در اتاق عمل:

جیگلو ساعت 4 از اتاق عمل درومد و من و شما و عمو رضا دیدیمش و ازش عکس انداختم.. اما سریع بردنش NICU و گفتن ریه اش مشکل داره و احیا نشده.. خوب شد زودتر سزارین شد.

تا عصر ما اونجا بودیم و شما هم دختر خوبی بودی. یه دوست هم پیدا کردی و باهاش بازی میکردی. کلی هم عمو رضا رو تو اون شرایط گیرمیاوردی و میرفتی ارزاق میخریدی تا بخوری و سرگرم بشی..

 با عمو رضا رفتیم سمت خونشون (شل و پَل) و بابایی هم شب اومد اونجا و مامان بزرگ و عمه سمیه هم تا آخرای شب از شمال رسیدن..

بله. رفتنمون کنسل شد و حسابی خورد تو ذوق مادرجون اینا.. من هم بسان یه زندایی فداکار درخدمت نی نی و خانوادش.. بابایی میرفت سرکار و من هم مثل یه راننده فداکار دیگه همش تو راه بیمارستان و خونه شون..

تا دیروز که برگشتیم خونمون، مادرش هنوز نی نی رو ندیده. چون ملاقات نداره و نمیشه بغلش کنه. خداییش جیگرمون کباب شد. عمه همش گریه می کنه و دلش نی نی شو میخواد. خیلی سخته.. تازه دیشب آخر شب باخبر شدیم نی نی بهار شیرشو خورد و حالش خیلی خوبه..

شما رو بردم پارک و البته خودم هم دوروبر خونشون و مراکز خریدشونو دوست دارم. کلی خرید کردم و بعدا عکسشو میذارم..

برای همه نی نی ها سلامتی آرزو میکنم. خیلی برای خانواده ها سخته. ایشاله عمه هم بزودی زود نی نی شو بغل کنه و شیر بده..

پی نوشت: بابایی از اسم باران خیلی خوشش میاد. اما نه من قبول کردم اسمت باران باشه، نه زن عمو و نه عمه.. طفلی بابایی..بنظرم عن قریب میره یه نی نی باران و یه مامانی براش میخره. این مسئله براش حساس شده...

من هم شدیدا تاکید داشتم اسم نی نی رو طنین بذارن(زنداییییییی ارشدی گفتن!!!عینک) چون هم شیک و با معنی است هم به طاها میاد. اما عمه ها طی یه گردهمایی 3-4نفره،از ماهها پیش اسم بهار در نظرشون دهن پر کن و شیک اومده.. دیگه بچه خودشونه.حق انتخاب دارن. من اگه جای مادرش بودم نذر اسم ائمه میکردم تا نی نی سالم ازونجا بیرون بیاد و ایشاله مشکلی برای همیشه نداشته باشه..

در ضمن ازونجایی که شما کپ عمه هستی، نی نی بهار هم کاملا شکل شماست. مو نمیزنه با نوزادی خودت. پس خوشبحال نی نی بهار و بقیه!!!!

این نی نی بهاره با دست و پایی کشیده:

تازه ده دقیقست اومده بدنیا:

این هم محیا خانمی. هرچند همه نی نی ها عین همن اما خداییش محیا و دختر عمش مو نمیزنن از هم:

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

مامی کوروش
21 اردیبهشت 92 9:07
مبارکا باشه زندایی ارشد ، به سلامتی ... ببین چه از خود گذشتکی کردی شماللللللل نرفتی موندی و در خدمت خوار شوور بودی !!!! عزیزمالان نی نی چطوره ؟ انشا... به زودی زود میاد بیرون ، چیزی نیست به خاطر عجله ای که داشته باید یه چند روزی تو ویتینگ بمونه دخملی



آره مرسی فعلا که شیرشو بتونه خوب بخوره حله. دلم فقط برای مادر بیقرارش میسوزه. وگرنه چیزی نیست.. خدارو شکر بیمارستانش و کادرش خیلی خوبن. بهتر از تو خونه اومدنه.. تازه زردی هم گرفته که همونجا رفع بشه بهتره..
مامان احسان
21 اردیبهشت 92 9:32
سلام زندایی بزرگه مبارکه .


سلام عزیزم. به جمع اندیشه نشینان یکی اضافه شده.بشما هم تبریک میگم..
مامی کوروش
21 اردیبهشت 92 9:47
راست می گی برای مادرش خیلی سخته



مامان ریحان عسلی
21 اردیبهشت 92 11:07
سلام
قدم نو رسیده تون مبارک ...آخی ایشالا زودی خوب بشه بیچاره مامانش


مرسی عزیزم دعا کنین براش
مامان ملینا
21 اردیبهشت 92 11:57
مبارکه،می بینم که زندایی ارشد خودش رو خیلی تحویل گرفته .راستی خوب یه باران هم بیار که محیا هم تنها نمونه و بابا علی هم به مرادش رسیده باشه که یه باران هم داره


گفتم میارم اما اسمش باران نمیشه... میترسم آوردنش باعث جنگ و خونریزی بشه. پس فعلا بیخیال
مامی کوروش
21 اردیبهشت 92 13:06
عزیزمممم ایشا... صحیح و سلامت بیاد پیش مامانش
مامان صدف
21 اردیبهشت 92 14:25
مبارکه زندایی.
خدا رو شکر که سالمه.
معلومه دختر خشگلیه.
راست میگی شبیه محیاست. مخصوصا" لبش.
خدا برا عمه حفظش کنه.
بازم تبریک میگم.


مرسی
عروسکم پرنیا
22 اردیبهشت 92 1:29
سلام انشائاله که حالش خوبه نی نی بهار خانوم ؟
راستی خانمی منزل ما هم روبروی بیمارستانه
کی اومده بودی ملاقات ؟


بهت میگم
خاله هدی یاسمین زهرا و محمد کوچول
22 اردیبهشت 92 11:28
چه جیگری بشه این بهار خانم انشااله به حق حضرت زهرا این خوشگل خانم هم سالم سالم بیاد تو بغل مامان و باباش. توکل به خدا، ولی خداییش لحظات وحشتناک سختیه


آره بخدا زنگ میزنم خونشون غم برم میداره
مامان سارا(مامان محمد گلی)
22 اردیبهشت 92 11:52
مبارکه.ایشالله که زود حال نی نی خوب بشه من میفهمم که الان مامانش چی میکشه.ایشالله بزودی دلش شاد میشه یه روضه حضرت علی اصغر نذر کنن سریع جواب میگیرن ایشالله.

ایشاله. آره شما کشیدی و میتونی درک کنی...
مامان مهرسا
29 اردیبهشت 92 0:04
سلام. قدم نورسیده مبارک زندایی و بقیه....مصاحبه هم انشالله قبولی... محیا خانمی خوشتیپ خاله انشالله همیشه شاد باشی(آمین)


ممنون عزیز دلم. مریمی خوشگل خانم منو ببوس
مامان محیایی
1 تیر 93 11:17
سلام مامان مریم جون مامانی محیاجون میدونی چه اتفاق جالبی افتاده منم مامان مریمم و اسم دخمل گلمم محیاست از آشنایی با شما و محیاجون خیلی خوشحال شدم دختر ناز و مامانی دارین خدا ببخشه . به ما هم سری بزنید.
مامان مریم
پاسخ
ممنون عزیزم