محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

روز بزرگداشت حافظ

  بمناسبت امروز که روز بزرگداشت حافظ شیرازه، واسه سه تاییمون یه تفال میزنم و برات اینجا ثبتش میکنم....من خیلی به جناب حافظ اعتقاد دارم...روحش شاد برید باد صبا دوشم آگهی آورد                        که روز محنت و غم رو به کوتهی آورد به مطربان صبوحی دهیم جامه پاک               بدین نوید که باد سحرگهی آورد... ایشاله که خیره... ...
20 مهر 1390

موفقیت دایی جون

این عکس دایی جونه محیاست که تو مسابقات کشوری پرورش اندام نقره گرفته و تو مجله سرزمین ورزش ازش مصاحبه کردن... ورزشکاران دلاوران نام آوران   حالا هرکی بدخواه مدخواه داره بیاد جلو چکار کنیم ما خونوادگی، روزنامه و مجله و اینترنت و.... رو گرفتیم مال خود کردیم...وای مامان اینا... چند روز دیگه خانمش نی نی میاره...براش دعا کنین... ...
16 مهر 1390

روز جهانی کودک مبارک

دخترم امروز ١٦ مهر 90روز شماست. مبارک باشه و امیدوارم کودکیه زیبایی رو برات درست کنیم... دیروز جشنواره کودک دم خونه مون شهرداری امیرکلا برگزار کرد اما چون باید میومدیم وقت نشد ببریمت..ایشاله امروز بهت خوش بگذره...     ای ول به شهر کوچولوی خودمون امیرکلا که اسم آمریکا رو از رو اون گرفتن...   کوچولوهای ناز روزتون مبارک -----------------------------------------------------------     این هم نظر مامان صدفی:   مامان صدف 13:20 16 مهر 1390   مـرگ بر آمریکا ...
16 مهر 1390

آماری جالب

    ما دیروز 212 بازدید کننده داشتیم اما دریغ از یک نظر.... دیگه خودتون قضاوت کنید من چیزی ندارم بگم.... آهای نامردها، یواشکی میاید و میرید...نمیگید جای پاتون رو ببینیم خوشحال میشیم.... دوستتون داریم ودست همه اونایی که واسمون نظر نوشتن میبوسیم....   ...
13 مهر 1390

ماجرای نی نی داداشی

این عکس متعلق به مهمترین عضو خانواده ما یعنی نی نی داداشیه ... که البته از اول به این عنوان نبود...لباسش هم تو مهد گم شده....چشاش هم که نیاز به چشم پزشک داره... این نی نی، مال خاله جون زهره خدابیامرز بود...ازبین همه عروسکهایی که واسه خودش میخرید اینو بیشتر از همه دوست داشت و اسمشو گذاشت حسن کچل ...و حتی زمانیکه با شوهرش میومدن شمال حسن کچل رو با خود میبرد...آخه اونا بچه نداشتن... پس از فوتش حسن کچل بهمراه سایر متعلقات خاله جون به خونه مادر جون فرستاده شد و خاله جون وحیده تو اتاقش ازش مراقبت میکرد...تا اینکه یک روز محیا کشفش کرد و از لحظه ای که دیدش تا الان که 5 روز گذشته، ثانیه ای از خودش جداش نکرد..میتونید تو عکساش چند روز ...
6 مهر 1390

یک داستان غم انگیز

  هر روز که میریم دم در خونه با این عکسها حرف میزنی و میگی مهرناس   !!! بمیرم برای غریبیت و بمیرم برای اینکه مامانت میره سرکار و نمیتونه مرخصی بگیره و ببرت شمال تا دلی از عزا دربیاری!!!مهرناز جون ببین چقدر دخترم دوستت داره....تازه تو خیابون یک دختر لباس صورتی دیدی و کلی صداش زدی مهرناس...و نیم ساعت باهاش بازی کردی...اما وقتی که رفت دوباره گریه کردی.... ...
28 شهريور 1390