9/ اردیبهشت/91
علیرغم اینکه دیشب دیر وقت رسیدیم سر ساعت بیدار شدم و لباسامو اتو کردم و اومدیم دانشگاه. چند روزی بود که خبری از شیر نمیگرفتی اما صبح خواستی. من هم علیرغم حساسیتت برات شیر پاکتی خریدم. خیالت جمع شد اما نخوردیش.. تو دانشگاه هم که جلسه تودیع آقای رئیس جدید بود و یه دور شمسی قمری زدیم و اومدم دم مهد. اما اونقدر گریه کردی که باز هم خاله سهیلا نجاتم داد.. امیدوارم عادتت برگرده. امروز پویا هم بعد مدتها اومد. اون هم به عشق تو ( قابل توجه مامان صدفی و دانی) که فکر میکنن اونجا فقط محل عشقبازی بچه های خودشونه.. بابا دخمل ما هم خاطرخواه داره.. ما هم که مثل مامان اون یکی محیا به کس کسونش نمیدیم اما مامان پویا هم گفته آخه پویا هم فعلا قص...