محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

8/ اردیبهشت/91

1391/2/9 10:37
نویسنده : مامان مریم
607 بازدید
اشتراک گذاری

نمیتونستیم که تصمیم بگیریم که چه ساعتی برگردیم تهران!! آخه ترافیک از صبح شروع شده بود و ما هم دل نداشتیم کله صبح راه بیفتیم و یه روز رو از دست بدیم. بخصوص که از غم و غصه داشتیم مینرکیدیم و محیا تنها مسکن برای اهل خانه بود..

صبح با پدر جون و باباعلی رفتیم سمت باغ و مرغداری تا کمی کاهو و توت فرنگی بچینیم و حال و هوایی  تازه کنیم..

تا ظهر اونجا بودیم و بعدش هم برای نهار رفتیم خونه مامان بزرگ. اونجا هم حسابی خوش گذروندی و عمو محمد بردت برات بستنی خرید و امیر حسین ( پسر عمه) برات رژ لب خرید و کلی ذوق کردی . اما اومدی بمن گفتی مانی امیرحسین برام جُج پت خرید من نمیزنم چون مورچه میره تو دهنم..چون بارها بهت گفته بودم که من ازین کارها برای بچه ها دوست ندارم..تا وقتی خیلی بزرگ بشی چون دوست ندارم صورت نازت خراب بشه..

 بعد نهار من زودتر برگشتم خونه مامانم تا وسایلمو جمع کنم و شما دوست نداشتی با من بیای. اما تا ماشینو روشن کردم اومدی..

تو راه هم خوابت برد و بعد اینکه بیدار شدی خاله جون چندتا عکس ازت انداخت..

  

وسایل رو جمع کردم و ساعت 5 غروب بود که راه افتادیم. باز هم تو حیاط میدوییدی و نمیومدی تو ماشین. فاطمه و عمه اینا هم با ما میومدن و بخاطر فاطمه راضی شدی و نشستی و چقدر عصر جمعه ای قیافه پدرجون و مادرجون غمگین بود از رفتنت و همش میگفتن اینبار اصلا اومدنتون بهمون نچسبید . دلشون میخواست مثل عید یه چند هفته ای بمونیم..

و این هم بقیه اش:

ظاهرا تیغش رفته تو دستت:

تو راه هم این ماشین عروسو دیدیم که جالب بود..

 

منو بگو که سریع عکس میندازم..

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (11)

فریماه
9 اردیبهشت 91 10:44
سلام. اومدید؟ دلمون تنگ شده بود.امیدوارم غم آخرتون باشه ولازم نباشه هیچوقت تو این مراسما شرکت کنید.


ممنونم عزیزم. من هم همینطور
نسترن
9 اردیبهشت 91 12:05
ای خاله قربون زست گرفتنت بوووووووووس
نسترن
9 اردیبهشت 91 12:06
عکس دومی و اولی معرکه است
مامان دانیال
9 اردیبهشت 91 13:02
اون جج پتت منو کشته جیگر طلا. با اون عکسای خوشگلت


ممنون خاله ای
مادر آیاتای
9 اردیبهشت 91 15:57
انقدر ازین دوربین بیچاره کار میکشی که به این روز افتاد. آش و لاشش کردی بیچاره. شرکت sony هرگز فکر نمیکرد یه مشتری به این فعالی ازش دوربین بخره وگرنه زمان گارنتیشو محدودتر میکرد.
عکساتون خیلی قشنگن. انشاله ازین به بعد همیشه برای خوشی دور هم جمع بشید و خاطرات رنگی بسازید.بوس بوس


ممنونم گلم. شرکت سونی تو کفم مونده
نرگسی
9 اردیبهشت 91 17:50
قربون اون ژستات بشم خوشگل خانم .. یعنی چجوری ماشینو این شکلی کردن ؟؟ واااای چجوری میخوان تمیزش کنن !!
راستی برام چیزی تلگراف نشده بودا دوستم ..


وااااااااااااااااااااااااااااااا
مامان حنا
10 اردیبهشت 91 4:46
ماشالله هزارماشالله به محیای نازنینم خاله جون به مامان مریمت بگو حتما برات اسپند دود کنه یادش نره
مامان زهرا نازنازی
10 اردیبهشت 91 8:06
ماشاالله 1000 ماشاالله




ممنونم خاله جون
مامان کوروش
10 اردیبهشت 91 9:50
اصن دلشون برای ما تنگ نمی شه
می بینی تو رو خدا همه چیشون شده نوه هاشون
یک مامان همدرد


اینم آره والا
مامان ریحان عسلی
10 اردیبهشت 91 16:19
ای جونم چه lمحیای نازی و چه لباس خوشگلی کی هوای اینجا خوب شه من از این لباسا تن ریحان کنم
مامان ملینا
11 اردیبهشت 91 10:44
الهی چه عکسای خوشگلی چه لباس نازی .محیا جون می بوسمت عزیزم