محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

17/ اردیبهشت/91

1391/2/18 14:34
نویسنده : مامان مریم
688 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گلم صبحت بخیر. داشتم توی عنوان تاریخ امروزو مینوشتم یادم اومد تولدد احسانه ( پسر دایی ات). یادم باشه بهش تبریک بگم. همیشه از تبعیضی که بین اون و امین میذاریم ناراحته.. احسان الان ترم چهارم صنایع تو بابل درس میخونه..

صبح که بیدار شدی بابایی به کارهای اورژانسیت رسید. منم موهای فرتو بستم بالا و جیگری شدی خوردنی.. اما باز هم پدر بی دوربینی بسوزه..

امروز خوش اخلاق دوییدی سمت کلاست. خوش بگذره

امروز نهار دانشگاه رو خوردم. سبزی پلو با گوشت بود و دیدم دوست داری برات نگه داشتم و ساعت سه اومدم دنبالت دادم خوردی و بمیرم با چه اشتهایی..

کلی هم شیطونی کردی..

راستی این لباسو خاله محیا دوخته:

موقع تاب بازی هستی اومد تو صف تاب. کمی خودتو کنار کشیدی و گفتی هستی بیا بشین،آخ مادر فدای حس دوستانه ات بشه. آخ مادر قلب کوچیک و مهربونتو بخوره.. خیلی این کارها خوبه نازنینم..

محیا و هستی :

بعدش رفتیم پمپ بنزین و بعدش هم سراغ دوربین.. از کلی پیچ و خم گذشتم تا جریمه نشم. چند جا هم پلیس منو دید اما چیزی نگفت...سر آخر فهمیدم بابا این مسیر اصلا جزء طرح نیست و بالای همته..( هوشنگ بازی منو ببین)

خلاصه تو نمایندگی هم آقا بداخلاقه خیلی باخات بازی کرد و بهت ورق و خودکار داد و ما هم موقع برگشتن پسش دادیم. و شما حالا گریه نکن کی گریه کن.. بردمت سوپری و چیز میز خریدیم و از سرت انداختم و دوربین عزیزتر از جان رو در آغوش کشیدم و رفتیم سمت ماشین و خونه.

حالا ازینجا ببعد طرح بود واقعا. اونقدر از سوراخ سمبه اطراف سیدخندان گذشتم تا رسیدم سر خیابون  سمت خونه و خدا رو شکر بخیر گذشت. فکر کنم انداززه جریمه بنزین مصرف کردم. ( یه هوشنگ بازی دیگه)

 تو حیاط خونه عین این ندید بدید ها چند تا عکس ازت انداختم :

دستش درد نکنه دوربینم lcd اش خرد شده بود و هرچند شامل گگارانتی نمیشد ( ضربه و ازینحرفها) اما بنده خدا منتشو سرمون گذاشت و بدون هیچ هزینه ای یه lcd  اصل روش گذاشت و عین اولش شد.

 یادمه  lcd  موبایل قبلیمو که دادم عوض کنن تمام تصویرها سیاه نشون داده میشد و رفتم یه گوشی دیگه خریدم..  من که مثل چشام ازش مراقبت میکردم . کار کار داش وحید و بچه ها تو مرغداریه که یه روز دوربینمو برداشتن بردن مزرعه..

وقتی رسیدیم خونه کمی بعدش بابایی اومد. نخود سبزی که مامان بزرگ فرستاده بود و آورد . بهتون یه کم بادوم دادم بشکنید. بمن هم ندادیدناراحت

بعدش خاله ندا زنگ زد که میان تا لباس شهریارو که خاله جون براش دوخت ببرن. اونا اومدن و شاممونو خوردیم

دوتاییتون تاب و شلوارک زرد پوشیدین و عین جوجه رنگی شدین. خیلی باحال بود.. اما شما نمیذاشتی عکس بگیرم و تما م لباسارو از دست خاله ندا میکشیدی.( چه دخمل بدی).

و شما کنار کارتون خوابت برد و کمی بعد هم اونا رفتن!!

راستی امروز مهراب اینا از کاشان اثاث کشی کردن و اومدن تهران.. سمت خونه خاله ندا اینا..

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (9)

مامان کوروش ( زهره )
17 اردیبهشت 91 9:29
ممنون عزیزم به شما مادر دختر خوشگل نمی رسیم
مامان کوروش
17 اردیبهشت 91 10:10
افرین به محیای خوش اخلاق
الان گوشیت شارژ داره دیگه ؟


آره دیشب تا صبح تو شارژ بود..
خاله هدي ياسمين زهرا و محمد كوچول
18 اردیبهشت 91 8:19
آهاي پسر دايي احسان تولدت مبارك. صدام رسيد


آره رسید ممنون. عکس احسان معروف به تیشین رو میذارم..
مامان صدف
18 اردیبهشت 91 9:41
میگم حالا چرا مفتی عوضش کرد؟!!! مشکوک میزنیاااا


برو بچه!! گارانتی بود دیگه..
مامان صدف
18 اردیبهشت 91 11:04
آهان. از اون لحاظ. خب اینو تو پستت بنویس. مردم هزار جور فکر و خیال میکنن مادر.
مامان کوروش
18 اردیبهشت 91 11:12
چقد این دخمل مهربونه که می ذاره یکی دیگه باهاش تاب سواری کنه
کوروش هم همینطوریه ولی می خوام روش کار کنم یه کم بدجنس شه


کار خوبی میکنی. اما محیا همش بدجنسه. این هستیه که دل آدم با دیدنش مهربون میشه.. دیروز خاله ندا دست به لباسش میزد پرتش میکرد تو صورت خاله ندا و من خجالت میکشیدم
فریماه
18 اردیبهشت 91 12:22
عزیزم چه دختر خوب و مهربون ونازیییییییییییییی
matin
18 اردیبهشت 91 17:10
مریم جون زدی lcdدوربین رو خوردکردی شیطون صداشو رو در نیاوردی منو بگو فکر کردم مثل دوربین ماتو هوای شرجی هنگ کرده


حالا هر چی که بود شامل گارانتیش کردیم بزور. آقاها قیافه خسته و درب و داغونمو دید دلش سوخت. و آخرش پرسید کجا کار میکنی.. فکر میکرد جواب بدم تو معدن!!! اما اولش پرسید نبردیش شمال؟ تو هوای شرجی هنگ میکنه ها. من از کجا مطمئن باشم خرد شده. باور کن الکی گفت که منت بذاره.
مادر آیاتای
18 اردیبهشت 91 18:45
وصال شما و دوربین hx9v را تبریک میگم. دیگه مهربون نباش و دوربینت رو به کسی نده. حیفه واقعا. وسیله های اینجوری در عین کارامدی زود هم ممکنه آسیب جدی ببینن. از قول من هم ببوسش و نازش کن.(دوربین رو میگم)..


باشه عزیزم. ما هرچی داریم از شما داریم.. تو هم hx9vخودتو ببوس.آیاتای رو گاز بگیر و آقای پدر رو هم بزن...