محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

16/ اردیبهشت/91

1391/2/18 11:27
نویسنده : مامان مریم
510 بازدید
اشتراک گذاری

امروز میبایست برای شما میوه میذاشتیم. ما هم با چندتا از مامانها تصمیم گرفتیم که نوبتی اینکارو بکنیم.. کار سختیه و میترسم یه روز بی میوه بمونید.. اما ترتیبشو میدم که این اتفاق نیفته.. ( این هم یه روش برای کاهش هزینه مهده که خ قیاسی کلی فکر کرده و بعدش دستور صادر کرده)

کمی صبر کردم تا تو ماشین بخوابی.. اما وقتی بیدار شدی دلت نمیخواست بری با بچه ها بازی کنی. هستی و درسا داشتن دالی موشی بازی میکردن و پرنیا انگشت در دهان خواب بود.. با صدای آهنگ ورزش صبحگاهی ازمن جدا شدی با خاله سهیلا دوییدی سمت کلاس. اون هم گفت مامان محیا ! من و محیا خیلی با هم دوست هستیم. خدا رو شکر. خیلی خاله سهیلا مهربونه..

روز خوبی داشته باشی گلم..

ظهر تو راه برگشت از ورزش یه دانشجوی نابینایی رو دیدم که از خوابگاه بسمت دانشکده اش میره. تو این سراشیبی و پستی و بلندی دانشگاه ما. یه دانشجوی دیگه اومد کمکش. دست همو گرفتن و صحبت میکردن و میرفتن. میگفت خیلی عجله داره و تقریبا با هم میدوییدن. طفلک بمیرم کم پیش میومد تا بتونه راحت بدواِ. خیلی خدا رو شکر کردم و موفقیتشو از خدا خواستم.. دخترم قدر چیزایی رو که داری حتما بدون گلم..

بعد اومدم دنبالت و با هم اومدیم محل کارم. حیف که گوشیم شارژ نداشت و نتونستم عکسی ازت بگیرم. ازین بالا همه چی خوشگلهعینکاز خود راضی. محیای من که جای خود داره..از خود راضی

بعد رفتیم خونه و منتظر بابایی بودیم تا لباسا رو بیاره. خاله جون هفیش ده تایی پیراهن و تاپ و شلوارک فرستاده بود. واسه من که عالی و واسه شما هم بجز چند تا همش خوب بود..( پدر بی دوربینی بسوزه)

این عکس رو بعدا گذاشتم..

بعد از مامان آنایی خواستم بیاد و نظر بده. نمیدونم چرا ازباهم بودن لذت نمیبرید. جفتتون..کلا نسل شما بچه ها اصولا پا نمیدن. خدا رحم کنه. محبت ازینی که هست گرونتر میشه..

حس درست کردن شم نبود و با چیزایی که از آخر هفته مونده بود سیرتون کردم..

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (8)

مادر آیاتای
16 اردیبهشت 91 11:17
مریم جون الهی پیر شی ننه.
فقط برا من توضیح بده چرا با میوه گذاشتن گروهی هزینه مهد کم میشه. الهی خیر از جوونیت ببینی.


این دو قسمت جمله ات ربطی به یکدیگر نداره و دو مقوله جداست...اخه تا حالا خودشون میوه میدادن. بما گفتن ما ببریم ازین ببعد تا هزینه هاشون کمتر بشه. ما هم گفتیم گروهی یعنی هر روز یکیمون این کارو بکنه تا هرروز مجبور نشیم استرس میوه داشته باشیم تازه میوه های خوشگل در بیاد بچه ها دوست دارن همشون بخورن. نمیشه فقط واسه بچه خودت بذاری که..
مادر آیاتای
16 اردیبهشت 91 15:32
هااااا اییییی خیلی جالب بیـــــــد..
مامان کوروش
17 اردیبهشت 91 8:43
نشد دیگه
حالا که دوربین نداری حواست باشه موبایلت بی شارژ نمونه خواهر


راست میگی. گذاشتم شارژ اما محیا کنارم نیست الان
مامان کوروش
17 اردیبهشت 91 10:09
خوب می تونی بعد از ظهر جبران کنی
بعد موهاش رو جمع کردی بالا عسکشو بذار برامون
ما دختر ندیده ها دلمون اب شه


حتما گلم
خاله هدي ياسمين زهرا و محمد كوچول
18 اردیبهشت 91 8:16
صميمي ترين دوست من نابيناست.فقط دوماه و دو روز از خودم كوچيكتره. اما آدم بسيار روشن و باسواد و به روزيه. بسيار مومنه. بااينكه نابيناست و حتي مدتي دياليز ميشد و بعدش پيوند كليه شده و الان خيلي مشكلات ديگه داره (عوارض بعد پيوند) ولي از همه آدمهايي كه توي اين دنيا ديدم آگاهتر و بالغ تر و ... همه چي تمومه. خيلي ماهه. شايد باور نكني ولي به خاطر اينكه خدا منو انتخاب كرده تا دوست صميمي اش باشم چقدر خوشحالم. مطمئنم بركت قسمتي از زندگيم به خاطر دوستي با اين فرشته است.


راست میگی حتما همینطوره
نسترن
18 اردیبهشت 91 8:52
راستی دوربینت رو گرفتی چریمه ات نکردن؟


آره گرفتم اونقدر از سوراخ سمبه رفتم که سرگیجه گرفتم و تا شب سرم درد میکرد. به 2 هزار تومن جریمه میارزید
مادر آیاتای
18 اردیبهشت 91 18:47
مریم جون خیلی از اون جمله "محبت ازاینی که هست گرونتر میشه" خوشمان آمد.


میسی