18/ اردیبهشت/91
صبح لباساتو با خودم آوردم تا اونایی رو که مامان هستی میخواد براش برداره.. شما هم چشمت بهشون افتاد و با خودت آوردیشون مهد..و کشان کشان از خودت جداشون نکردی..
هر چی هم ترفند که بچه ها برمیدارن و فلان، کارساز نبود..تا اینکه عمو شهرام رو دیدی و اونم با یه کمی حرف و اینکه میخوام براتون بخونم و.. راضیت کرد بری کلاستو و نایلکس لباسارو بدیش بمن. بهتون خوش بگذره گلم..
امروز خیلی خسته ام اما مامان محمدحسین اصرار داره بریم نمیایشگاه. امیدوارم دختر خوبی باشی و اذیت نکنی. من هم که بدم نمیاد فقط از خسته شدن شما میترسم.. خدا بخیر کنه..
تو مهد کمی بادوستات بازی کردی..
و این هم صدفی (دختر خوش اخلاق مثل مامانش) شاید واسه این خوش اخلاقه که من زیاد سربسرش میذارم و میچلونمش:
و از زوایایی دیگر (این عکسا تقدیم به خاله سپیده ء پولدار شرکت نفتی)*
خاله سپیده خدا وکیلی تو وب خودش عکسایی با این کیفیت دیدی؟سونی سونیه دیگه!!!
بقیه عکساش هم تو ادامه مطلب هست.
دم خونه ماشینو تو کوچه پارک کردم و گیر دادی که ماشینو تو پارکینگ ببریم..و پیاده نمیشدی..
بچه بیخیال!!!
تو راه پله هم همه همسایه های در حال خواب رو با صدای دلنوازت مستفیض کردی ( همینجا از متین جان عذرخواهی میکنم.حتما محیا باعث بیدارشدن آنا شده. شک ندارم..) و با قول پاستیل لباساتو عوض کردم و زدیم بیرون.
تا خاله زهرا رو دیدی پاستیل خواستی و اونهم برا آروم کردنت تو راه همه چی برات خریده بود و آورده بود. محمدحسین هم که پیش خالش موند و نیومد..
مسیر و پارکینگ و ون و .. همه چی خوب بود و بدون اینکه اذیت بشیم رفتیم و خریدامونو انجام دادیم..
اینجا هم داری حبابها رو برمیداری..
بعد هم که شما و خاله زهرا عاشق نقاشی رو صورت و یه پیشی ملوسی شدی و 4 تومن ناقابل واسه یه رژ و یه کم خط و خطوط ازمون گرفت و فدای سرت که به خوشحالیت هزاران هزار میارزید. بخصوص که مه جلومونو میگرفتن و کلی با شما بازی میکردن و عکس مینداختن.
من هم به یه خانمی گفتم دخترم شدیدا حس میکنه عروس شده ( عشق به رژ لب که من خیلی بدم میاد) اونم گفت البته که از عروس هم قشنگتره!!!
بعدش صدای پیشی رو درمیاوردی و خاله رو میترسوندی.برگشتنی هم تا دم ماشین تو پارکینگ پیاده اومدیم و خیل یخوب بود..
تو راه پله خونه هی میگفتی در خونه آنا جونو بزنیم تا من بخورمش. بعد هم بابایی رو ترسوندی. الهی!! چه پیشی ملوسی..
من هم تا به کارام برسم و بخوابم 12 شب شد و منی که 9 شب خوابم، دیگه از خستگی پس افتادم.
* صرفا جهت تبلیغات
و این هم صدفی:
و اینجا هم مامانش موهاشو شنیون کرده: