محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

18/ اردیبهشت/91

1391/2/19 10:27
نویسنده : مامان مریم
1,258 بازدید
اشتراک گذاری

صبح لباساتو با خودم آوردم تا اونایی رو که مامان هستی میخواد براش برداره.. شما هم چشمت بهشون افتاد و با خودت آوردیشون مهد..و کشان کشان از خودت جداشون نکردی..

هر چی هم ترفند که بچه ها برمیدارن و فلان، کارساز نبود..تا اینکه عمو شهرام رو دیدی و اونم با یه کمی حرف و اینکه میخوام براتون بخونم و.. راضیت کرد بری کلاستو و نایلکس لباسارو بدیش بمن. بهتون خوش بگذره گلم..

امروز خیلی خسته ام اما مامان محمدحسین اصرار داره بریم نمیایشگاه. امیدوارم دختر خوبی باشی و اذیت نکنی. من هم که بدم نمیاد فقط از خسته شدن شما میترسم.. خدا بخیر کنه..

تو مهد کمی بادوستات بازی کردی..

و این هم صدفی (دختر خوش اخلاق مثل مامانششیطان) شاید واسه این خوش اخلاقه که من زیاد سربسرش میذارم و میچلونمش:

و از زوایایی دیگر (این عکسا تقدیم به خاله سپیده ء پولدار شرکت نفتی)*

خاله سپیده خدا وکیلی تو وب خودش عکسایی با این کیفیت دیدی؟سونی سونیه دیگه!!!زبانعینک

بقیه عکساش هم تو ادامه مطلب هست.

 دم خونه ماشینو تو کوچه پارک کردم و گیر دادی که ماشینو تو پارکینگ ببریم..و پیاده نمیشدی..

بچه بیخیال!!!

تو راه پله هم همه همسایه های در حال خواب رو با صدای دلنوازت مستفیض کردی ( همینجا از متین جان عذرخواهی میکنم.حتما محیا باعث بیدارشدن آنا شده. شک ندارم..) و با قول پاستیل لباساتو عوض کردم و زدیم بیرون.

تا خاله زهرا رو دیدی پاستیل خواستی و اونهم برا آروم کردنت تو راه همه چی برات خریده بود و آورده بود. محمدحسین هم که پیش خالش موند و نیومد..

مسیر و پارکینگ و ون و .. همه چی خوب بود و بدون اینکه اذیت بشیم رفتیم و خریدامونو انجام دادیم..

اینجا هم داری حبابها رو برمیداری..

بعد هم که شما و خاله زهرا عاشق نقاشی رو صورت و یه پیشی ملوسی شدی و 4 تومن ناقابل واسه یه رژ و یه کم خط و خطوط ازمون گرفت و فدای سرت که به خوشحالیت هزاران هزار میارزید. بخصوص که مه جلومونو میگرفتن و کلی با شما بازی میکردن و عکس مینداختن.

 من هم به یه خانمی گفتم دخترم شدیدا حس میکنه عروس شده ( عشق به رژ لب که من خیلی بدم میاد) اونم گفت البته که از عروس هم قشنگتره!!!

بعدش صدای پیشی رو درمیاوردی و خاله رو میترسوندی.برگشتنی هم تا دم ماشین تو پارکینگ پیاده اومدیم و خیل یخوب بود..

تو راه پله خونه هی میگفتی در خونه آنا جونو بزنیم تا من بخورمش. بعد هم بابایی رو ترسوندی. الهی!! چه پیشی ملوسی..

من هم تا به کارام برسم و بخوابم 12 شب شد و منی که 9 شب خوابم، دیگه از خستگی پس افتادم.

 


 

* صرفا جهت تبلیغات

 

 

و این هم صدفی:

و اینجا هم مامانش موهاشو شنیون کرده:

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (16)

مامان مهرسا
18 اردیبهشت 91 10:14
مبارکه دوربینتون میزاشتی واسه روز زن یکی نوش واست بخرن خواهر !!!!!عکس از دختر خشگلمون بزاری حتما منتظریم .قربون قلب کوچولو و حس دوستانش.........


عزیزم نو بود خواهر. تازه سه ماه پیش رفته بودیم کیش خریدم. اون هم خودم و نه علی
مامان امیرحسین
18 اردیبهشت 91 16:37
سلام .خیلی ممنون که به ما سر زدید.راستی دوربینتون مبارررک.
مامان کوروش
19 اردیبهشت 91 11:37
چه فرشته خوشگلی شدههههههه خوبه نشست خانومه صورتش رو گریم کنه اگه کوروش انگشت تو همه وسایلهای خانومه می کرد معلومه که از عروس خوشگل تره
مامان کوروش
19 اردیبهشت 91 11:38
راستی پیشونیش چی شده ؟


یه ماه خوشگل چسبوندن
مامان ملینا
19 اردیبهشت 91 11:41
پیشی پیشی ملوسم می خوام تو رو ببوسم چقدر ناز شدی خوشگل خانم .


مرسی عزیزم
مادر آیاتای
19 اردیبهشت 91 15:14
عزیز دلم خیلی بانمک شده. حق داشتن باهاش عکس مینداختن.اگه گریموره میدونست همچین استقبالی از نتیجه کارش میشه حتما خیلی گرونتر می گرفت..


میسی خاله
مامان صدف
20 اردیبهشت 91 8:55
اگه عکسا خوب شدن دلیلش دوربین شما نیست عزیزم. دختر منه که خشگله و عکسارو خشگل میکنه.


هزار هزار البته. بخصوص موهاش..
نرگسی
20 اردیبهشت 91 9:07
مامان صدف
20 اردیبهشت 91 11:59
مریم جان اگه میشه اون دوتا عکس اولی صدف رو هم تو ادامه مطلب بزار. چون وقتی لینک این پستو میزارم تو وبلاگم فقط ادامه مطلبش باز میشه. ممنون
______________________
تا حالا مو به این خشگلی اصلا" تو دنیا دیدی؟


چرا فقط ادامه مطلب باز میشه. وبلاگت هم مثل خودت خاصه
خاله هدي ياسمين زهرا و محمد كوچول
20 اردیبهشت 91 12:09
دلتم بخواد. الهي بگردم با اين موهاش. ياسمين گلي منم ديروز مامانش موهاشو شنيون كرده بود عين صدفي خوشگلم


دلتونو به این شنیونا خوش کنین
خاله هدي ياسمين زهرا و محمد كوچول
20 اردیبهشت 91 12:11
ايشاالو بچه بعديت كچل باشه هي ازش بخنديم


آی گفتی دایی جوناش که کچلن. پسر باشه شک نکن..


اصلا کجایی خانم شما؟نیستی؟
خاله هدي ياسمين زهرا و محمد كوچول
20 اردیبهشت 91 12:12
من عاشق اين گُبه ملوسام. بخصوص اون چشماي قشنگش كه آدمو سحر ميكنه
خاله هدي ياسمين زهرا و محمد كوچول
20 اردیبهشت 91 13:50
من كار دارم مگه مثل شما ها بيكارم همش روي نت باشم
داشتم براي طرح انطباق يا به قولي زنا اينور مردا اونور پوستر از خودم در مي كردم كه كل سرور بيمارستان رفت هوا



آخه... حالا اومد پایین؟
خاله هدي ياسمين زهرا و محمد كوچول
20 اردیبهشت 91 13:53
روي همه كامپيوترها و ميزها جديدا يه دوربين كار گذاشتن. دوربين ما از ديروز نصب شده. از صبح تا يه ساعت پيش مثل بچه مثبت ها فقط داشتم كار مي كردم و حتي دست تو مماغم هم نكردم مبادا كسي منو ديد بزنه. تا اينكه آقاي رييس اومد و گفتم ميگما اين دوربينا صدا هم ضبط ميكنه كه گفت آره ولي فعلا راه اندازي نشده و خاموشه! آي سوختم مردم از بس صاف و با ادب نشستم


وااای چقدر سخته. اگه یه روزی مال ما اینجوری بشه من باید استفاء بدم
خاله هدي ياسمين زهرا و محمد كوچول
20 اردیبهشت 91 14:07
با يكي دوتا از استاداي شهيد بهشتي ايميلي در ارتباطم. كاش ميگفتم يه ندايي به روسا بدن تا شايد يه نظارتي داشته باشن. خدارو خوش مياد همه امكانات براي تهروني ها باشه و فقط اونا سركار بتونم بدون ترس وبگردي كنن؟؟؟
تازه شم سروره كه رفت هوا فعلا هواست و پايين نيومده منم دارم با اين كامپيوترم كه خارج از شبكه است كار ميكنم. شيطونه ميگه براي روز مبادا لپ تاپمو با خودم بيارم سركار. شايدم تبلت بابامو كش برم بهتر باشه.
ولي خداييش فحشه كه داره نصيبم ميشه. كل بيمارستان خوابيده و از شركت پشتيبانيمون، از تهران آنلاين داره همه چي رو چك ميكنه. من كه سه ميرم خونه ولي كل پرسنل بايد تا عصر و شب بمونن و كاراي عقب مونده شونو انجام بدن. اي حالم خوشههههههههههههه


تو یه راهی واسه مشکلات پیدا میکنی حتما..خاله هدی خودمونی
خاله هدي ياسمين زهرا و محمد كوچول
20 اردیبهشت 91 14:08
فردا پنجشنبه است كههههههههههههههه. بازم صبح ميخوابي حتمااااااااااااااااا


آره خدا بخواد و دعای خیر پشتمون باشه..اما حال و روزم خوش نیست خوابیدن بهترین راهه