محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

19/اردیبهشت/91

1391/2/20 10:51
نویسنده : مامان مریم
513 بازدید
اشتراک گذاری

 سلام گلم.

 صبح بابایی ماشینو لازم داشت و ما هم با پویا اینا اومدیم. اون که همش خواب بود و شما هم دخمل خوبی بودی..

کتاب داستانتو با خودت بردی مهد و میدونم جنازش برمیگرده خونهنیشخند

بابا علی طرفای ظهر بود که زنگ زد و اومد دم پژوهشکده. کارش هم تموم شده بود و من هم که لباس رزم پوشیده بودم، نرفتم ورزش و با شوهر گرامی رفتیم سلف و چلوکباب و سبزی پلو با ماهی خوردیم (البته برای شما هم یه مقدار کنار گذاشتم تا بیام دنبالت بدم نوش جان کنی) 

بابایی که اومدیم دم مهد کلی ذوق کردی و با هم بازی کردین و من هم طبق معمول عکاس باشی بودم..

لب و لوچه اتو قربون

محیا خوشحال از صعود:

آخه من بخاطر دستم زیاد نمیبرمت سمت سرسره و الان خوشحالی

بعد هم که اومدیم خونه و استراحت و شامم رو آماده کردم و با آنا و مامانیش رفتیم 7 حوض گردی !!! در نبود ما هم با تلفنهای مکرر، باز هم اطرافیان برای آخر هفته ما برنامه ریختن و جنگ میزبانی برای شب جمعه ، بین عمه مریم و خاله ندا و منه واسطه اون وسط تا 11 شب ادامه داشت و هیچکدام قصد تغییر زمان مهمونی رو نداشتن. من هم به باباعلی گفتم هیچ کدومشو نمیرم و میشینم خونه تا هیچکدوم ناراحت نشن 

ولش کن از خودت بگم..

این روزها کلمه کله پو رو یاد گرفتی و جاهای مناسب بکار میبری. به من و بابایی هم که عین نقل و نبات میگی..

کلی هم خودتو لوس میکنی و مثلا بچه میشی و میگی گَ گَ.. و میندازی خودتو تو بغلم..

رو پام بودی و میخواستی شبکه رو برات عووض کنم. بعد به بابایی گفتی کنترل رو بده.. بعدش هم چون ازمون دور بود گفتی: بابا علی کنتلُل رو پرت نکنیها!!!قهقهه

گیره های لباسو میچسبونی زیر بلوزت و باهاشون میرقصی...جدیدا شبها همش تو خواب گریه میکنی. نمیدونم چرا؟

این سری جدید تراشه های الماسو خیلی نامرتب باهات کار کردم و شما هم جدی نگرفتی. ایشاله بعد مسئله خونه که فکرم کمی آروم شد میشینیم به پاش. عجله ای نیست فعلا

این پا اومد تو دوربین.. برید کنار

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (6)

مائده
19 اردیبهشت 91 9:25
الهی
مامان سويل
19 اردیبهشت 91 9:41
واااااااااااااااااااااااي چه دخمليه اين دخمل خوشگله ببخشيد اومده بودم تا بگم زودي به وبلاگ ما سري بزنيد ونظرتون رو بگين
نرگسی
19 اردیبهشت 91 14:14
نوش جونتون .. چقدرررررررررررر خوشگللللللللل شده ..
مامان کوروش
20 اردیبهشت 91 9:40
باز چهارشنبه شد !
ما فردا مهمونی می ریم ( البته امیدوارم - اگه در اد.اره اتفاق ناخوشایندی رخ نده !)
تو هم برو مهمونی دیگه ! هر دو تاش رو برو


عزیزم یکی جاجروده و یکی هم تهرانپارس مگه میشه..
مامان کوروش
20 اردیبهشت 91 10:40
می خوای من یکیش رو جای تو برم !


خونه خواهر شوهره رو تو برو. تا جاجرود حسش نیست. تازه تحویل بازاره و کلی هم شاد کردن دل شوهر ما ثواب داره.. طفلکی یتیمه..
مامان کوروش
20 اردیبهشت 91 10:59
بابا جاجرود که خوبه ! تحویلتم می گیرن !
بهتر از مهمون داریه از من بشنو
ای واییییییییییی یادم اومد فردا تعطیلی !
خوش به حالت ( فریما در حال ترکیدن از حسودی ! )


آره بابا. چه تعطیلی خواهر همش برو همش بیا..