محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

6/ اردیبهشت /91

1391/2/9 9:19
نویسنده : مامان مریم
312 بازدید
اشتراک گذاری

صبح اولین کاری که کردم اومدم از گلها  دوباره عکس بندازم..

بعد یهو دیدم عمو اومده دنبالمون تا بریم خونشون. تعجب کردم آخه باباعلی کجا بوده؟ بله ایشون از خستگی خواب تشریف داشتن.. من هم کمی عصبانی شدم و بخاطر دل اونا که خیلی دلشون برات تنگ شده بود رفتم..

اونجا هم اولش مراسم فاطمیه خونه عمه و .. رفتیم و بعدش هم تو باغ کلی گوجه سبز خوردیم و چون دوربین دست دایی جون بود نشد عکس بندازم..

بعد نهار هم دوباره برگشتیم خونه مادرجون تا تو حلوا پزی مراسم فردا بتونیم باشیم.. دوستای خاله جون سمانه اومدن و حلوای رولی خوشگلی درست کردند.

شب هم بچه ها اومده بودن اما من طبق معمول زود بیهوش شدم و اصلا کسی رو ندیدم..

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

خاله هدي ياسمين زهرا و محمد كوچول
9 اردیبهشت 91 9:32
به سلامتي برگشتين؟


بله عزیزم جاتون خالی
مامان صدف
9 اردیبهشت 91 9:56
خواهر جان مگه چی میخوردی زود بیهوش میشدی؟



چه میدونم خواهر.. آب و هواش آدمو کسل و سنگین میکرد.. بدون شام میخوابیدم..
مادر آیاتای
9 اردیبهشت 91 16:03
خواهر آب و هوا چیه> اینقدر از خودت کار میکشی و اینور اونور میدویی که مثل مرغ سر شب بیهوش میشی. امیدوارم شیرینی عروسی داداشتو سفارش بدید عزیــــــــــــــــزم.اون انگشتای محیا که روغنی و براقه آدمو به هوس حلوا میندازه.اومدم تهران باید برام درست کنی. حالا رولی نخواستیم ساده ش هم خوبه. پس دوربینت درست شد خداروشکر. وگرنه وبلاگ تعطیل میشد.


آره والا. اونقدر عکس گرفتم هنگ کرد طفلک. نذر کردم فعلا خوبه... خوب اومدی. میرم شمال همش بدو بدوی کارهای عقب افتاده رو دارم..