محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

9/ اردیبهشت/91

1391/2/13 10:16
نویسنده : مامان مریم
476 بازدید
اشتراک گذاری

علیرغم اینکه دیشب دیر وقت رسیدیم سر ساعت بیدار شدم و لباسامو اتو کردم و اومدیم دانشگاه. چند روزی بود که خبری از شیر نمیگرفتی اما صبح خواستی. من هم علیرغم حساسیتت برات شیر پاکتی خریدم. خیالت جمع شد اما نخوردیش..

تو دانشگاه هم که جلسه تودیع آقای رئیس جدید بود و یه دور شمسی قمری زدیم و اومدم دم مهد. اما اونقدر گریه کردی که باز هم خاله سهیلا نجاتم داد..

امیدوارم عادتت برگرده. امروز پویا هم بعد مدتها اومد. اون هم به عشق تو ( قابل توجه مامان صدفی و دانی) که فکر میکنن اونجا فقط محل عشقبازی بچه های خودشونه.. بابا دخمل ما هم خاطرخواه داره..

ما هم که مثل مامان اون یکی محیا به کس کسونش نمیدیم اما مامان پویا هم گفته آخه پویا هم فعلا قصد ازدواج نداره..نیشخندپس فعلا عشقولانه کنین تا ببینیم چی پیش میاد..

بعد از ظهر هم با پویا و سحر دختر خاله مامانش که پیشم کارآموزی میاد رفتیم خونه.. قبلش هم کلی تاب بازی کردین و با دوستات کاج جمع کردی. این کلمه رو خیلی قشنگ میگی کاچ. خونه ما هم شده باغ کاچ!! نمیدونم چرا بجای ج چ میگی..

محیا و درسا و دانی و هستی:

بگمونم داره سر نی نی داداشی دعوا میشه

و دانیال قصه ما، پسری عاشق، مهربان، البته نه برای همه، فقط برای صدف!! میتونید جریان عشقی این دو رو با کلیک رو اسمش بخونین..به این قسمتش هم سر بزنید. بدون شرحه:http://danial1389.niniweblog.com/post86.php

 راستی بردیا و هستی هم با هم جریان عشقی دارن.. از مامانش میخوام براتون توضیح بده..

و آقا پویا در روز اول مهد در سال جدید:

ظاهرا از اینجا خوشش اومده:

تو خونه هی به دست و پام میپیچی و من از یه سوراخ کوچیک میخوام رد بشم هی میفتم روت و یا رو وسایل خونه. هر چی هم بابایی صدات میکنه نمیری طرفش. علیرغم اینکه کلی برات بستنی خرید تا بجای شیر بخوری.. حق نداشتم دعوات کتم اما واقعا عصبانی میشدم و از بابایی برای مشغول کردنت کمک میخواستم..بمیرم برات که همیشه تشنه مامانی هستی..تو وبلاگ  شایان جون این مطلب زیبا رو خوندم و بفکر فرو رفتم..

http://shayan1390.niniweblog.com/post34.php

من هم بخودم اجازه نمیدم ازت عصبانی بشم.. آخه اون لابلا هی میگی ؟مانی دوست دارم خیلی! خیلی زیاد! زیاد و هی موقع گفتنش سرت رو تکون میدی و من میخوام قورتت بدم. مثل خاله جون سمانه که تا لباسشو پوشید گفتی خالَشون! خیلی قشنگه!! خیلی خیلی زیاد و اون هم کلی کیف کرد..

اشتباهی که کردم این بود که بهت هندونه دادم. تا شب کارت تو دستشویی بود و دوبار هم نتونستی خودتو کنترل کنی. دیگه یواشکی میخوریم..

بعد بردمت حموم شستمت و خیلی اذیت کردی و وسایلتو پشت سرت قایم میکردی و میگفتی مانی نمیتونی بداری!! تا من نتونم بشورمت و شما آب بازی کنی. بعدش کلی لباس شستم و جابجا کردن وسایل داشتم..

شام خوردیم و از خستگی نخوابیدن دیشب و ترافیک جاده، ساعت 9 شب بیهوش شدیم..

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (11)

مامان دانیال
9 اردیبهشت 91 13:00
ای جونم. می بینم که این دخمل پسرا دل همدیگه رو بردن. معلومه که نباید به کس کسونشون بدید. البته پسر من که هر کسی نیست پویا جون رو نمی دونم.


دیگه حالا بریم ببینیم کی پیروز میشه.. صدفی که خیلی خودشو میگیره اما دخترم طفلی نه..
مامان احسان
9 اردیبهشت 91 13:23
سلام محیا جون کجایی دختر ازت خبری نیست آپم زود بیا


ما اومدیم
كاكل زري يا ناز پري
9 اردیبهشت 91 20:40
قوربون اون خاطرخواه بازيش برمممممممممممممممممممممم
خاله هدي ياسمين زهرا و محمد كوچول
10 اردیبهشت 91 7:51
ميگما اين آدرس مهد رو بده منم بيام شايد فرجي شد


واقعا؟ شاید.. مهد نیست که میدون عشق و عاشقیه...
دخترم عشق من
10 اردیبهشت 91 7:52
معلومه که محیا جون خاطرخواه زیاد داره . خاطر خواهاش هزار هزار...
خاله هدي ياسمين زهرا و محمد كوچول
10 اردیبهشت 91 8:01
هي مثل مامان و باباي من كلاس ملاس نذار براي دخمل خوشگلت، يه عمر ور دلت مي مونه ها! اولين شعري كه تو حافظه ام نقش بسته همينه: به كس كسونش نمي دم ، به همه كسونش نمي دم، به كس ميدم كه كس باشه ... (مادر بزرگم بخصوص كلي برام ميخوند كه واقعا به گفته اش هم عمل كرد نه به كس داد و نه ناكس و الانم 12 ساله كه فوت كرده... يكي نبود بگه كركس و كفتار هم انواعي از آدميزادن ديگه شوخي كردم تا به قول اصفهاني ها يخده بخنديم... صبحتون راستي بخير


ممنونم عزیزم. خدا رحمتش کنه..ایشاله هرچی برات خیره پیش بیاد
مامان زهرا نازنازی
10 اردیبهشت 91 8:12
مامان کوروش
10 اردیبهشت 91 9:52
عجب دوره ای شده ها
از توی مهد انتخابها صورت می گیره
زود تر کوروش رو بفرستم مهد کودک سر بچه ام بی کلاه نمونه


آره والا
مادر آیاتای
10 اردیبهشت 91 10:08
ا وا خواهر!!!
نکنه تو همین مهد دیگه راه دخترم از ما جدابشه؟!!
اون جملات قصار محیا منو کشته. می بوسمتون.


شاید ممنکنه. اما خدا نکنه..
فریماه
10 اردیبهشت 91 15:58
عزیزم محیا جون با این صورت معصوم وملیح معلومه که کلی هواخواه داره.


میسی خاله
مامان ملینا
11 اردیبهشت 91 10:54
به به چه مهد خوبی کاش تو زمون ما هم بود .محیا تو دل برو هستش اگه من پسر داشتم پاشنه درتونو درو از جاش می کندم


لطف داری خاله