محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

یه ماجرای واقعی

1391/2/12 11:50
نویسنده : مامان مریم
369 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز یکی از دوستان یه داستان کوتاه واقعی از خانواده خواهرش تعریف کرد کلی خوشم اومد.با کسب اجازه ازش اینجا میارم..

طفلکی پدر خونه یه لیوان آب میخواست. به دختر کوچیکش میگه بابا برام یه لیوان آب میاری. دختر کوچیکه رو میکنه به خواهر بزرگتر که برای بابا یه لیوان آب بیار. دختر بزرگه هم امتناع میکنه..

مادر خونه که شاهد ماجرا بود رو میکنه به شوهرشو میگه: دیدی این بچه ها اصلا بدردت نمیخورن و تو باید فقط منو داشته باشی..پس حالا پاشو برو یه لیوان آب واسه خودت بریز و یدونه هم برای من بیار..تعجبتعجب

من اگه جای مادر خونه بودم سریع میرفتم یه پارچ واسه طفلک مادرمرده میاوردم.. اما کارخوب رو این خانم کرد. اگه ما خانمها همه این شکلی بودیم دیگه اوضامون این نبود. ای ول این خانم و ای ول خواهرش که اینو برامون تعریف کرد.  همکارا میدونن منظورم کیه. اونیه که کاراش همش ای ول داره..

آخ جون دوباره یه پست بحث برانگیز ایجاد کردمنیشخندزبان

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

همون همکار مربوطه
12 اردیبهشت 91 12:04
چیکار کنیم ما اینیم دیگه
اسممو لو ندی ها


نه نمیدم... بچه هامون که میشناسنت. جسارتتو..
مامان احسان
12 اردیبهشت 91 12:12
سلام کاش هممون مثل این دوستت بودیم کااااااااااااااااااااش
مامان کوروش
12 اردیبهشت 91 13:04
واقعا ای ول به این همکار محترم
نانازیا
12 اردیبهشت 91 13:25
سلام مامان بابای مهربون شمام کوچولوتون رو به شهر اینترنتی بچه ها (نانازیا) بیارین! کلی نانازی دیگه منتظر کوچولوتون هستن نانازیا ، شهر اینترنتی بچه ها www.nanazia.ir
خاله هدي ياسمين زهرا و محمد كوچول
12 اردیبهشت 91 13:25
آخي... وقتي ميگم قشر سيبيل داران گردن كلفت زن ذليل ميگي چرا اينجوري ميگي من يه چي ميدونم كه يه چي بعدش ميگم
ولي خداييش اين حركت درست نيست. منظورم احترام به بزرگتر و پدر و يا زن و شوهر نسبت به هم. شايد ماهم اينجوري باشيم و بشه همچين چيزايي درموردمون نوشت. يادم باشه از امروز آدم تر باشم


تو عشقی این چه حرفیه.. احترام سر جای خودش اما این آقایون یه کم لوسشون کنی دقیقا فکر میکنن یه سالشونه و طرف هم مامانشه. مال من که این مدلیه.. نشسته پای تی وی به محیا میگه دتری کیفمو میاری.. محیا هم کشان کشان کیف ده کیلو بیشتر از خودشو که مغازه ایزدی دم خونمون اینهمه بار نداره با خودش میکشه و نمیزاره کمکش کنم. این درسته یا کار اون خانم.. مردها حقشونه. ایشاله یه سبیل کلفتش گیرت بیفته تا بگیری من چی میگم..


خاله هدي ياسمين زهرا و محمد كوچول
12 اردیبهشت 91 13:43
اينم اس ام اس تبريك من براي استاد گويش شناسي دوره فوق ليسانسم، نسترن جون كه خيلي ماهه:
سپاسگزار نيكو معلمي هستم كه انديشيدن را به من آموخت و نه انديشه ها را ...
با شنيدن هر لهجه و گويشي به ياد شما مي افتم...
*مكالمه دو شيرازي:‌ آدامست ن نويه؟ نه،‌ ن نوي ني، قون.
ترجمه: آدامس تو نعنايي هست؟ نه، نعنايي نيست،‌ قهوه است.
بيا آوا نگاري كنم تا بتوني بخوني:
adamset na noyye? na, na noyy ni. ghavan

باحال..

مادر آیاتای
12 اردیبهشت 91 14:08
ای ول این خانمه هم مثل مه تو زندگی.


مامان صدف
12 اردیبهشت 91 14:41
قربونعلی شناختمت
مامان صدف
13 اردیبهشت 91 9:09
درست بود؟


آره.
مامان امیرناز
13 اردیبهشت 91 16:42
سلام دوستم ببخشید دیر میام اخه دنبال خونه بودم تازه پیدا کردم دیگه باید دنبال اسباب کشی باشم دختر نازت چطوره؟


ممنونم خوبیم. سلامتی خریدین؟ ایندفعه کجا؟
مامان حنا
14 اردیبهشت 91 10:18
عزیزم خیلی جالب بود