سلامی چو بوی خوش آشنایی
سلام دوستای خوبم. خیلی دلم براتون تنگ شده بود. دیدن محیا گلی چند روزیه که منو ازین دنیای مجازی دور کرده. با گوشیم سخته عکس بذارم و فقط با چند تااز دوستان که شمارشونو داشتم در تماس بودم. حال و هوای ماه رمضون تو شهر وطنی ام خیلی صفا داره. بخصوص اینکه چند سالی بود که شبای احیا نمیشد بیام. بساط مهمونی ها به راهه و خدا رو شکر سرمون گرمه.
چندتا عکس واسه رفع دلتنگی تا بعد بتعریفم:
انار حیاط خونه پدرجون:
محیا خانمی آماده شده بره خانه بازی. چون حسابی دلش واسه مهد تنگ شده..
و این هم خانه بازی شاپرک که بالاخره بردمت:
مامان آیاتای یه عکس ازش تو استخر توپ فرستاد.گفتی مانی آیاتای اینجا بود. پس الان کجاست.. قربونت برم که دلت براش تنگ شده
بهم میگفتی کنارت بشینم و برام غذا درست کردی:
اس ام اسی از طرف بابایی: عاشق روزهایی هستم که خوشحال ببینمت. حتی اگر نفهمم چرا!!!
عکسایی هم تو ادامه مطلب گذاشتم...
حس شستن ماشین تو بارون بهت دست داده. یادم رفت بگم. هوا بشدت بارونیه. خداایا تو این ماه عزیز نعمتتو بما کامل کردی..
با تشکر از مرجان جون که لب تاب جدیدشو که دیشب خرید در اختیارم گذاشت تا پستاتو تروتمیز تر بذارم. مبارکت باشه. ایشاله سال دیگه یکی از دانشگاههای خوب تهران قبول بشی و بیای پیش خودمون..