آخرین روز و آغاز تعطیلات تابستونی دانشگاه
امروز بارو بندیلمو جمع کردم تا بیام پیشت. باز هم خودم و ماشین. و بدون بابایی. اما بابایی درد پشتش از خرداد تا حالا نه تنها کمتر نشده بیشتر هم شده. تو این ماه هر چی آزمایش و سونو و نوار قلب و ... دادیم فایده نداشت. دیروز رفتیم پیش ارتوپد گفت عکس بگیر. 4 تا عکس گرفتیم گفت نه از مهره های کمرت نیست. دستور ام آر آی پشت روداد.
یادته قرار بود تو تعطیلات خرداد سنندج رفتنمونو بخاطر دردش کنسل کنیم؟ هنو ادامکه داره...دیشب خاله راحله خونمون بود. بعد افطار رفتیم واسه بابایی نوبت گرفتیم. گفت 12 شب بیاد. دیگه بابایی تنها رفت و تا برگرده 4 صبح شده بود. امروز هم قراره جوابشو بگیره و ببره به دکتر نشون بده. بمن میگه نرو. با من بیا پیش دکتر. اینهمه محیا مونده یه شب هم روش. و من قراره بمونم تا فردا. بابایی هم که تعطیلاتش بعد تعطیلات ماست. خدا برکت بده مرخصی های استحقاقی ذخیره شده رو.. فوقش اخراجه دیگه. نه بابا دُکی جون با ماست.. از طرفی دُکی جان رئیسم شب افطاری 200تا از مدیران کارخونه ها رو دعوت داره و ازم خواسته بیام.
از طرفی دیشب خالجون ناس رفت مسجد و شما موقع خواب بهونه گرفتی و زنگ زدی به من و گفتی: مانی زو بیا شمال دیگهو قطع کردی. من خیلی ناراحت شدم گلم.. خدا امشبه رو بما صبر بده..
خدایا به این شبهای عزیز ازت میخوام که به بابایی سلامتی کامل بدی. دیگه مریضی های کش دار و متنوعش، عذابم میده. انرژیمو تخلیه کرده. پارسال اون اتفاق لعنتی دقیقا بعد ماه رمضون افتاد نمیدونم چی تو شبای احیا ازش خواستم اما میدونم سلامتی نبوده. اما امسال هیچی نمیخوام خدا.. فقط سلامتی عزیزانم. فقط سلامتی!!!
دوستان برام دعا کنین که ازینی که هستم محکمتر باشم. ممکنه مدتها نتونم بیام اینجا. چون با موبایل سختمه و وقت اینترنت تو تعطیلات ندارم. ما رو تو شبای قدر فراموش نکنین.التماس دعا.