روزهای بی تو
دختر نازم روزهای بی تو میان و میرن و من هم تو این ماه صیام، میام سرکار و برمیگردم خونه و میخوابم تا نزدیکیهای افطار.. (فقط این یه قلمش در نبود شما خوبه). یادمه هفته پیش از ساعت سه تا 4 بعداز ظهر 8 بار بیدارم کردی. دوسه بار آب و غذ، چندبار دستشویی، یه بار هم که لحاف تشکایی رو که رو مبل چیده بودم ریختی روم. من هم با قیافه هچلفت بیدار شدم و رفتم تو اتاق رو تخت و درو بستم... دیدم اونقدر صدای سی دی رو زیاد کردی تا مجبور شدم بیام پیشت. گفتم مامانی، من دلم میخواد بخوابم. سرم درد میکنه، روزه ام. گفتی؟: مانی آخه من عاشقتم دوست ندارم بخوابی..
حق داری گلم. زود از مهد تعطیل میشی و از دیدن سی دی ها هم سیر میشی. دوست ندارم اینقدر پای تلویزیون بشینی. دلم برات میسوخت اما بخدا نا نداشتم مجبور بودم. همین بود که گفتم بذارمت شمال تا اخلاق بد ماه رمضونیمو تحمل نکنی. خداروشکرخیلی بهت خوش میگذره و من هم سعی میکنم فردا بیام پیشت.
این شبا بطور فشرده میریم افطاری مهمونی و در نبود شما، امیررضا و مهراب باهم بازی میکنن و گاهی هم آخراش کار به دعوا میکشه.راستی مامان امیررضا بسختی و به نظر امام رضا باردارش شده. دیشب خبر داد یه نی نی دیگه تو دلش داره. آخی.. مرضی جون خیلی ریلکس رفتار کردی نه. فکر کردی اتفاقی نمیافته؟؟؟ باز هم خیره. طفلی از درسش خیلی مونده.
شب و روز برنامه داری و جایی هستی. موندم کی میخوابی. گاهی یکی میاد دنبالت ، میگن یکی دیگه بردتت خونه خودشون. یا سحر وسنا میان مشغولی.
باور کن سریهای پیش که نبودی کلی میرفتم خرید و جاهایی که تنهایی راحت بود برم. اما ایندفعه همش به کسالت و گرمای طاقت فرسا گذشت. فقط یه روز به زور مجتمع تجاری نزدیک محل کارم برات اون لباسا رو خریدم. بعد افطار هم که دیگه نمیشه جایی رفت..
من هم دوستت دارم گلم و ممنون ازینکه سختیها رو برای رفع مشکلات موجود تحمل میکنی.. دختر باهوش و فهیم من. که هر چی از شعور و فهمت بگم کم گفتم. گاهی با خودم میگم کاش اینقدر نمیفهمیدی تا از بچگیت بیشتر لذت میبردی.. ایشاله که همش لذت ببری.