محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

افطاری وسط هفته

1392/4/25 10:08
نویسنده : مامان مریم
439 بازدید
اشتراک گذاری

اصلا دلم نمیخواد تو افطاریها تنها باشیم. اولش قرار بود فقط مهراب اینا (دوست بابایی عمو محمد) بیان. اما بعدش یه دوست دیگشونو هم گفتم که بیان. آخه جفت خانوماشون رو خیلی دوست دارم و باهاشون راحتم. فروغ هم که هم رشته و همکار خودمه.

افطاری مفصلی چیدم و هر کاری کردم اجازه ندادن شام رو بیارم. گفتن جا نداریم. فکر کن یه مرغ گنده شکم پر و یه قابلمه با 8 پیمانه برنج پخته شده موند رودستم..

بعد رفتنشون تکه تکه اش کردم تا بذارم تو یخچال. بوووی دلال تو شکم خانم مرغه، فضای خونه رو پر کرده بود.. طوری که باباعلی رو از اتاق خواب به آشپزخونه کشوند.. دل روزه داران آب نشه..

شما هم که تازه دوشب پیش خونه مهراب بودی و سروسایلش با هم نساختید. حالا واسه امشب دعا میکردم به صلاح پیش بره. امیررضای طفلی هم که از اولش مظلوم بود.

اول با جفتشون سر ناسازگاری پیدا کردی و دوتایی خیلی با هم خوش خوشون و شما هم حرص میخوردی. من و مامانها باهات صحبت کردیم و سه تایی با هم دوست شدید اساسی و رفتید تو اتاق خواب.. گفتم امیررضا و باباش مهراب، برن خونه محیا مهمونی و بدین ترتیب بازی شروع شد.بعدش هم بساطتونو جمع کردید و اومدید تو آشپزخونه شلم شولبای من:


نمیدونم چه اتفاقی افتاد که رابطه بین شما و مهراب قشنگ شد و شمشیر پلاستیکیت بود که از طرف مهراب بر چشمان امیررضا فرود اومد.

بعدش مامانش اومد جلو و دعوای سختی بین مهراب و مامان امیررضا در گرفت. حرفای قلمبه و در عین حال کاملا منطقی مهراب به روانشناس مملکت ، منو و فروغو به خنده واداشت و نمیشد جلوی خودمونو بگیریم..

قضیه اینطوری بود که مرضی جون گفت امیررضا کی زدت؟ بگو تا بکشمش. مهراب با عصبانیت میگفت: شما نباید به بچه ها بگی میکشمش. خیلی حرفت زشته.. تو مامان هستی و من از خنده نمیتونم الان بخاطر بیارم که جملات بعدیش چی بود.. وااای از دست شما بچه ها..

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

محبوبه مامان الینا
25 تیر 92 10:55
دوستم ببین واسه افطار چه کردی که جا واسه شام نمونده واسشون
مرغ شکم پر
چطور دلشون اومد نخورن من بودم بزور جا میدادم
خوشم میاد همه خانومای شمالی هنرمندن
ای جان امیررضا خوب فک همه رو انداخته


عزیزم... جاتون خالی.. مهراب بود گلم..
مامی کوروش
25 تیر 92 11:30
خب راست میگه بچه ادم این حرفا رو می زنه به یک بچه فینقیلی که شش متر زبون دارند شش متر هم در استین پنهان کردند !!!!!


واقعا
کاکل زری یا ناز پریییی
25 تیر 92 20:20
عزیزمممممم نماز روزه ها قبول باشه از مهمون داری خسته باشیییییییی منم مرغ شکم پر می خوام خووووووووووووووووووووووو محیا خوبهههههههههههه؟؟ ببوس گلمووووووووو


ممنون آخی. حواسم به شما شکموها نبود. مامان و نی نی شیکمو
مامان احسان
26 تیر 92 9:31
سلام خوب بنده خدا ها افطار جا نداشتن میدادی میبردن برای سحرشون خوب


گفتن داریم.. میبردن به کلاسشون برمیخورد دیگه خواهر. چون چند شب پیش من اونجا بودم گفتن غذا ببر نبردم [آیکون با کلاس بازی]
مامان ملینا
26 تیر 92 12:17
سلام مریم جون،رتبه همون 21 هستش آخه دیگه آبدیت نکردن.فقط فراموش نکن هرکی رو دیدی بهش بسپر که به ملینا رای بده باشه .هزار تا بوس برای خاله مهربونممممممم

با اینهمه ماچی که فرستادی باشه گلم