محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

روزهای اول ماه رمضون

1392/4/22 10:31
نویسنده : مامان مریم
441 بازدید
اشتراک گذاری

چهارشنبه ای خاله جون گفت بیا بریم شمال. گفتم نه تو تازه اومدی.. عصرش رفتیم کمی 7 حوض گشتیم. پنجشنبه ای هم از خواب که بیدار شدیم مادر جون زنگ زد که شب خونه دایی جون دعوتن. کک رو انداخت و منم زنگیدم به باباعلی که داریم میایم دنبالت بریم شمال.. اونهم قبول کرد و حوالی ظهر راه افتادیم و 4و نیم خونه مادرجون بودیم. کمی خوابیدیم و رفتیم خونه دایی جون..

خیلی خوب بود. ماه رمضونی باید تو جمع باشی!! خیلی باصفا بود. جمعه هم افطاری خونه عمه بودن. شما هم از رفت تا برگشت خواب بودی. بعد افطاری هم رفتیم بساطمونو از خونه مادرجون برگشتیم تهران. بابایی خوابش میومد و تقریبا همش خودم روندم و تا برسیم خونه و جابجا کنم سحر شده بود. الان هم بشدت خوابم میاد. خدا خودش تا دم افطار نه تنها بمن، به همه روزه داران کمک کنه.

شما هم تمایل زیادی داشتی بیای تهران و مهد کودک. صبح با هستی تو کلاس نشسته بودین. از دیدن هم خوشحال شدین و کلی حرف واسه هم داشتین منم نگاتون میکردم. یهو دیدم هستی دمغ شد گفتم چیه گفت چرا خاله پریسا نمیاد. تا گفت خالتون اومد. بوستون کرد و گفت از سرویس جامونده بود..

باز هم داشتی با خاله پریسا صحبت میکردی که من اومدم سرکارم. البته خاله پریسا کلی ازت تعریف کرد و گفت خیلی تو کلاس حرف گوش کن و مودب هستی.. اینو اگه به مادرجون بگم باورش نمیشه. چون کلی اونجا آتیش سوزوندی. قربونت برم که خوب میدونی کجا چکار کنی.. بزودی با عکس میام.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان ملینا
22 تیر 92 11:19
سلام مانی محیا،نماز و روزه هاتون مورد قبول حق.
راستی ملینا تو جشنواره رتبه 21 را داره .خواستم بگم که به یاریتان نیازمندیم .به دوستان و همکارانت اطلاع بده .
کد 208 به 20008080200 ارسال شود.


چشم حتما میگم
مامان صدف
22 تیر 92 12:02
مریم من اگه جات بودم در اتاقمو میبستم یکی دو ساعتی میخوابیدم. شده مرخصی رد کنی این کارو بکن. صبح خیلی چشات بی حال بود.

عصری داری برمیگردی خونه با احتیاط رانندگی کن.




مرسی عزیزم.. اومدم اتاقم تا 8 و نیم چشامو بستم برم خونه تا افطار میخوابم. بیچاره محیا. افطاری امشبو هم که از شمال آوردم[آیکون ذوق مرگی]


مامان احسان
22 تیر 92 14:01
سلام مریم جان خدا قوت


آی گفتی. ممنون عزیز دلم
مامان آویسا
24 تیر 92 10:59
من عاشق مسافرت های این مدلیم، سفره های افطاری دسته جمعی.منم دلم از این مسافرت ها میخواد


نصیب بشه الهی خواهر