محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

سلامی از راه دور

1392/3/28 8:43
نویسنده : مامان مریم
420 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر نازم. چهار روزه که از روی ماهت بی نصیبم. اما خدا رو شکر اینبار که از هم دوریم نه من گریه و زاری راه انداختم و نه شما احساس دلتنگی میکنی.. خدا رو شکر همه چی برات فراهمه. سوپر مارکت پدرجون، پارک رفتنات، هدیه گرفتنات خلاصه هر چی اراده کنی حاضره.. خوشبحالت ناناسم... تو طول روز میان میبرنت میگردوننت، میخرن برات و خسته و کوفته شب میخوابی..

مهرناز و مرجان برات کتاب آموزش زبان خریدن و باهات کار میکنن (دارن تو رو مثل خودشون خرخون بار میارن) دور از جون سه تایی تون..دیشب بهم زنگ زدی و گفتی : مانی ماشین میشه car و بعدش بوق آزاد تلفن.. خوب بچه یه کم باهام حرف بزن. خودم دوباره زنگ زدم. پرسیدم محیا چرا قطع کردی؟ نفس زنان گفتی: آخه میخوام برم پارک هندونه. داره دیر میشه.. این دخترکان ( مرجان و مهرناز و کیمیا و خالجون ناست) عصرها واسه اینکه مغزشون هوا بخوره میرن دوچرخه سواری و یه جا که مستقر شدن والیبال شما هم بهشون اضافه شدی

خوشحالم که بهت خوش میگذره. اما بابا علی شبا خوابتو میبینه. دیشب بیدار شد گفتم چی شده. گفت خواب دیدم واسه محیا اسمارتیس خریدم و دادم بهش..

دیشب مهمون دوقلوها ایمان و رامین بودیم. خیلی گفتیم و خندیدیم اما بقول خودشون واقعا جات خالی بود..

خوب این حالتها نشون میده که ما چقدر تو این شهر پر هیاهومون نتونستیم اونجوری که میخوای بهت فاز بدیم و از طرفی هم چقدر مسوولیت یه بچه زیاده که من حاضرم دوریتو واسه مدتی تحمل کنم عوضش فکرم از بابت یه سری دغدغه های مربوط به شما راحت باشه..

اینو نوشتم تا بعدا قدر بدونی که ما تک و تنها تو شهر غریب و بدون هیچ کمکی هم میرفتیم سرکار و هم بچه مونو طوری بزرگ میکردیم که احساس کنیم چیزی کم و کسر نداره.. البته از شما نیز بابت اینکه خیلی مواقع صبوری کردی همینجا تشکر میکنم. . بویژه صبح بیدار شدنات که من همیشه خودمو مدیونت میدونم..

به امید دیداری نزدیک... دوستت دارم عشق همیشگی و کوچکم..

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامی کوروش
28 خرداد 92 9:27
عزیزممممم مامان مهربون ، می بینی چطوری دلمون رو فدا می کنیم تا بچه مون آرامش داشته باشه ؟! خدا رو شکر به عروس من خوش می گذره ، ما هم با دیدن عکس هاش و خوندن خاطراتش سر می کنیم تا دوباره بیاد خوشگلکم


مرسی. هفته بعد خودم تنها میخوام رانندگی کنم از یکشنبه برم دنبالش تا شنبه بعد که واسه کنکور تعطیلیم. لپ تابو میبرم عکساشو میذارم. تازه اندرویدم هم که هست
مامان احسان
28 خرداد 92 9:30
سلام مریمی جای گل دخترون خالی نباشه .چقدر خوب که محیا گاهی میتونه که ازت جدا بشه احسان حتی پیشه باباش هم با گریه میمونه .دوهفته دیگه عروسیه داداشمه از الان دارم روی احسان کار میکنم که بمونه پیش باباشو با من نیاد آرایشگاه ولی نمیدونم موفق میشم یا نه .


محیا پیش باباش نمیمونه. اما پیش خالش میمونه
مامی کوروش
28 خرداد 92 9:35
خووووب به هر بهونه ای تعطیل می کنیدا
ما رو بگو که سنگم از اسمون بیاد باید بیاییم سر کار
خوش بگذره
بله در توانمند بودن اندروید هیچ شکی نیست خاهر !!!


من از رییست بدم میاد خواهر
مامی کوروش
28 خرداد 92 9:41
می توووووووو
ツ ستایش مهربون ✿ ستایش خوش زبون ツ
28 خرداد 92 13:13
وقتی میرن از خونه این وروجکها انگار همه چیروز با خودشون میبرن سه روز خیلیه چطوری دلتنگش نشدیییییییی


قراره خیلی بمونه دوستم. آخه من تا ده شب بیرونم میرم خونه میخوابم
مامی کوروش
28 خرداد 92 14:56
به به چشمم روشن

چشم دخمل من و دور دیدی ؟ تا ده شب کجایی ؟!!!!!




بیرون. راستش باباعلی این روزها نیاز به چک آپ اساسی داره... هر شب دنبال آزمایش و سونوو حتی نوار قلب و ... خدا رو شکر چیزی نیست.. یکماه قلنج کرده خوب نمیشه.. گفتیم نکنه داخلی باشه که نیست.. جای بدی نمیرم خواهر. همون بهتر که تو این محیطای آلوده محیا نبود البته گاهی هم 7حوض گردی و جشن و شادی و گاهی هم مهمونی که بی محیا صفا نداره