استخرپارتی
امروز خاله های مهربون استخر بادی رو پر میکنن تا برید توش و کیف کنین. اما از دیشب فکر میکردی که قراره برید استخر دانشگاه..چندین بار هی گفتی: مانی یادت نره جلیقه و بازوبندمو برداریها.. فهمیدم که چه ذوقی داری. هی به بابایی میگفتی که نمیبریمت استخر آخه باباها اجازه ندارن بیان و ما واقعا فکر میکردیم میرید استخر و بابایی کلی نگرانت شد. همین الان هم یه اس ام اسی بر این مبنا داد.
کلا هر کاری ما بخواییم بکنیم و شما دوست نداشته باشی میگی من اجازه نمیدم اما خودت کلا واسه هرکاری نیاز به اجازه نداری. چند روز پیش هم دم بازی تو مهد جلوی بابای دانیال بمن گفتی: ب ی ت رب ی ت کلی خجالت کشیدم و ایشون هم گفتن دانی هم به ما میگه بی ادب. من موندم شما با ادبها پس از کی ادب آموختین.
دیروز عصر خیلی گیج و خسته بودم و ساعتها خوابیدم.طوریکه مامان آنا و امیررضا برای رفتن به پارک ودور زدن تو ٧ حوض تماس گرفتن نتونستم قبول کنم. و شما هم دوسه ساعتی به بازی و کارتون مشغول شدی و یه چندباری اومدی بالاسرمو گفتی : مانی دیدی گذاشتم بخوابی و بیدارت نکردم. امیدوارم ماه رمضونی هم همینجوری باشی گلم....
امروز خوش بگذره نازنینم..
مامان هستی زنگ زد که برم ازتون عکس بندازم..
هستی خانم دوست نداشت شنا کنه. اولش گفت دستشویی دارم اما بعدش هم نخواست بیاد
این سپهر تو کفش رفتم دیدم اصلا از جاش تکون نمیخوره... دقایقها همینطوری نشسته بود..
درسا میرزارضی هم که چند دقیقه یکبار گریه میکرد و میگفت انگشتم... یه بار هم با شما تو استخر بزن بزن راه انداختن..
سپهرو دارید هنوز:
بالاخره خاله مریم فهمید سپهر داره چکار میکنه.. از نرمی استخر بادی خوشش اومده بود و داشت با دندوناش میکندش.. مامان سیندرلا به بچه ات بیشتر شیر میدادی خواهر.. یه چیزی رو با استخر بادی اشتباه گرفته...
موشهای آب کشیده منتظرن تا خاله لباسشونو بپوشونه..