محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

زمین چمن

1392/3/21 8:29
نویسنده : مامان مریم
375 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ناز قشنگم..

صبح ساناز جون زنگ زد که برم مهد تا سرویس بچه ها شم و ببرمتون زمین چمن. تو ماشین پر از اسباب اثاثیه ای که باید ببرم شمال. حسش نیست که 4 طبقه ببرم بالا. از وقتی اومدیم از بانه تو ماشین مونده..

ماشین مامان محمد مهدی رو برداشتم وببا خاله زینب بردمتون زمین چمن... ولتون که کردن هر کدوم پریدید یه طرف... یادم نمیاد دوربین رو یه روز همراهم نداته باشم.. اما امروز نیاوردم. اما دوربین خوبم که همرام بود.. این جند تا رو انداختم:

این هستی برا عکس گرفتن ژستهای خوبی میگیره ها:

بعدش رفتی تو صندلی محمد مهدی نشستی و اصرار که کمر بندشو برات ببندم..

خیلی باحال بود..

ودرسا میرزارضی خانوووووووم:

موقع پیاده شدن نگاه به زیر صندلیها میکردم که وروجکی جا نمونده باشه.. خیلینگهداشتنتون سخته بخدا

اینجا هم یه عکس دسته جمعی:

درسا خسروی- حنانه- بردیا- درسا میرزارضی- حلما- هستی- محیا و تبسم.. دیگه با دیدنم لوس شدی و خواتی بیای پیشم

محیا در حال پرش بسمت من:

امیدوارم همیشه خوش باشید.. من هم از دیروز از درد گرفتگی کمر در رنجم. شاید بخاطر رانندگی طولانی مدت تو مسافرت بوده. دیشب هم شام مهمون داشتیم. مهراب اومده بود و با هم بازی و دعوا کردید و اون هم طبق معمول از مادرش خواست که برن خونشون. آخه بچه ندیدم اینقدر عاشق خونه و اسباب بازیهاش...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

پردیس
20 خرداد 92 15:31
سلام.امسال سال چهارم است برا ختم قرآن در رمضان ثبت نام میکنم .قبلا در چند سایت ثبت نام داشتم .امسال میخوام ثبت نام یک جا و در این وبلاگ باشه تا همه یک جا دور هم جمع بشن .شما هم بیاید خوشحال میشم و در صورت تمایل اطلاع رسانی کنید http://khatmeghoran.parsiblog.com
mAhyA
20 خرداد 92 15:53
سلام حالتون خوبه...چه دختر گلی ماشالله...ههههه چقدر باحال اینهمه بچه تو ماشین

من محیام یکی از خواننده های وبلاگ آیاتای...
فهمیدم که شما و مامان آیاتای دوستید با هم گفتم شاید خبری ازشون داشته باشید خیلی وقته پیداشون نیست نگرانشون شدم ممنون


ممنون عزیزم حالشون خوبه میگم سر بزنه بهتون. ظاهرا یکی تو وبلاگ حالشو گرفته
مامی کوروش
21 خرداد 92 8:38
ژستهای عروس من خیلی هم قشنگتره ، ببین چه جدی خوابیده ! اصلن سرش رو نمیاره بالا نگاه کنه ببینه چه خبره ! عین خودم خانووووووووم ( ماشا... بزنم به تخته ) . عزیزم شما اینهمه وروجک رو کجای ماشین جا دادی خو خاهر !
کی تو وبلاگ حال کیو گرفته ؟!!!


بله حق با شماست... من ماشینم پر از قابلمه بود که از بانه برا شمالیها خریدم. ماشین همکارمو گرفتم، ال ممد، و همه رو سوار کردم. مسیر تو خود دانشگاه و کوتاست...
فرزانه سروکله اش پیدا نبود. گفتم شاید بهمون دلیل رمز دار کردن وبلاگش، دیگه خوشش نمیاد بیاد اینجا. اما تازه باخبر شدم عموی آیاتای جون فوت کرد و سه هفته تعطیلی اونا هم اینگونه گذشت..
مائده
21 خرداد 92 9:12
هی وای من این همه بچه رو چه جوری بردی


بردم دیگه خواهر
mAhyA
21 خرداد 92 10:01
آخه من وبلاگ ندارم ولی آدرس ایمیلمو دارن الانم گذاشتم...


تازه باهاشون صحبت کردم عزیزم.. عموی آیاتای کوچولو فوت کرده و ارومیه بودن