زمین چمن
سلام ناز قشنگم..
صبح ساناز جون زنگ زد که برم مهد تا سرویس بچه ها شم و ببرمتون زمین چمن. تو ماشین پر از اسباب اثاثیه ای که باید ببرم شمال. حسش نیست که 4 طبقه ببرم بالا. از وقتی اومدیم از بانه تو ماشین مونده..
ماشین مامان محمد مهدی رو برداشتم وببا خاله زینب بردمتون زمین چمن... ولتون که کردن هر کدوم پریدید یه طرف... یادم نمیاد دوربین رو یه روز همراهم نداته باشم.. اما امروز نیاوردم. اما دوربین خوبم که همرام بود.. این جند تا رو انداختم:
این هستی برا عکس گرفتن ژستهای خوبی میگیره ها:
بعدش رفتی تو صندلی محمد مهدی نشستی و اصرار که کمر بندشو برات ببندم..
خیلی باحال بود..
ودرسا میرزارضی خانوووووووم:
موقع پیاده شدن نگاه به زیر صندلیها میکردم که وروجکی جا نمونده باشه.. خیلینگهداشتنتون سخته بخدا
اینجا هم یه عکس دسته جمعی:
درسا خسروی- حنانه- بردیا- درسا میرزارضی- حلما- هستی- محیا و تبسم.. دیگه با دیدنم لوس شدی و خواتی بیای پیشم
محیا در حال پرش بسمت من:
امیدوارم همیشه خوش باشید.. من هم از دیروز از درد گرفتگی کمر در رنجم. شاید بخاطر رانندگی طولانی مدت تو مسافرت بوده. دیشب هم شام مهمون داشتیم. مهراب اومده بود و با هم بازی و دعوا کردید و اون هم طبق معمول از مادرش خواست که برن خونشون. آخه بچه ندیدم اینقدر عاشق خونه و اسباب بازیهاش...