سفرنامه
دوشنبه شب یعنی 13 خرداد خاله راحله اومد خونمون تا خدا بخواد نیمه های شب راه بیفتیم. اما باباعلی اصلا حالش خوب نبود و واقعا رفتنمون 50-50 بود.. راحله و من از نگرانی نرفتن داشتیم میمردیم اما نمیشد به باباعلی فشار بیاریم.. راحله از ندیدن خواهرش و من هم میگفتم چطور تو وبلاگ بنویسم که رفتنمون کنسل شد؟؟!!! و شما که ذوق رفتن به مسافرت داشتی:
محیا قبل رفتن:
مانی اینا رو هم ببرم.. حالا بذار بریم!! بااین جای کم!!
خلاصه تا 7 صبح صبر کردیم. به بابایی انرژی دادیم و راه افتادیم اما از تهران تا همدان خودم رانندگی کردم تا بابایی حالش بهتر بشه. آخه قلنج گرفته و یه هفتست هر چی آمپول و دکتر یاری کردن خوب نشد که نشد..
صندلی ماشینتو هم درآوردیم و رو پای خاله راحله به خواب ناز رفتی..
محیا در گندم زار..
و بالاخره بعد 10 ساعت رسیدیم و ما رفتیم خرید و شما با باباها رفتید دریاچه زریوار:
مسیر بانه که اینجا خوبشه.. بقیش خاکی و منزجر کننده...
شما هم همش تو خونه بودی و با رامتین گلی و وسایلش خودتو سرگرم میکردی:
و لالا:
محیا و رامتین گل گلاب.. واقعا عجب پسر کردی!!! نمرش بیسته. مودب و آقا.. حرفای فلسفی میزد که بابایی کف و کیف میکرد:
اینجا یختون وا نشده. رامتین جون اینا اونجا تنها زندگی میکنن و از دیدن مهمونها کلی ذوق کرد:
ودر ادامه:
رامتین اذیتت میکرد و کلی حال میکرد اما خیلی همدیگه رو دوست داشتین..( با اجازه از مامی فریماه)
در ادامه مطلب عکسای قشنگی هست
منظورم از عکس قشنگ این بود:
این تابلو تو مسیر راهمون چی میگه:
محیا و خاله راحله:
جیگرم خسته و کوفته:
اینجا میمون سیاه رامتینو گذاستی رو پات و پیچیدیش.. دوسش نداشتی و ازش میترسیدی.. شب خوابشو دیدی که دستمو (بازومو که خیلی دوسش داری) گرفته. جیغ و داد گربه سیاه گربه سیاه..تا باباعلی بغلت کرد و خیالت راحت شد و خوابیدی.صبح هم خوابتو برامون تعریف کردی.
تو راه پله هم سر نرده یه شیر گذاشته بودن که از اون هم میترسیدی. گفتی : باز هم شروع شد. دیشب از میمون سیاه ترسیدم الان هم ازین!!!
اینجا هم تو مسیر که آش دوغه حسابی حال داد. اما دعوای بزن بکش یه زن و شوهر حالمونو گرفت. بچه خوشگل دوماهشونو انداختن گوشه جاده و هی شوهره زنه رو میزد (مرتیکه). به همه میگفت بشما ربطی نداره و درنهایت باباعلی با آرامش فراوان، آقاهه رو آروم کرد و فرستادشون دنبال زندگیشون. ما هم نی نی رو گرفتیم و کلی باهاش حال کردیم. حس عکس انداختن ازش نبود..
من - خاله طاهره- خاله راحله- عمو وریا- باباعلی... رامتین عکس مینداخت و شما تو ماشین خواب بودی..
اینجا هم از خنده روده بر شدیم. این آقای ورزشکار کرد، در تلاش قلنج گیری باباعلیه.این تازه یه گوششه. از راننده تاکسی آدرس میپرسیدیم گیر میداد بیاید خونمون. حالا قبلاها یه شهری رفتیم (؟؟؟؟). آدرس رو از قصد اشتباه میدادن.
خیلی سفر خوبی بود ایشاله تکرار بشه..